سایت فردا در مطلبی ظنز، به ویژگی های صادق زبباکلام پرداخته است.
آن استاد دانشگاه تهران، آن منتقد اصلاح طلبان، آن فعال سیاسی پر جنجال، آن که بود تک تک سلولهایش هم لیبرال! آن ناقد تاریخ سیاسی ایران ، آن که در مناظرات می پرید به این و آن، آن مصدق را عاشق سینه چاک، آن که از گفتن سخنان سرکش نداشت پروا و باک، آن که توسط گروههای مسلح گرفته شد برای مدتی گروگان، آن نماینده ویژه دولت موقت مهندس بازرگان در امور کردستان، آن دارای مدرک دکترای علوم سیاسی ازدانشگاه برادفورد انگلستان، آن عضو گروه علوم سیاسی دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، آن که دلمشغول تضاد سنت و مدرنیسم بود، آن که در مدح رضا شاه گوی از مداحان می ربود
نقل است روزی یکی از مریدان دامن او را آویخت که: «یا شیخ در پانصد سال اخیر آدم کش ترین کدام بوده اند، آقا محمد خان قاجار یانادر شاه افشار؟» سر در گریبان برد و ساعتی بیاندیشید و پس فرمود: «دو تایشان با هم به اندازه پراید آدم نکشتند!»
نقل است او را پرسیدند: «مهمترین عامل موفقیت شما چه بوده است؟» فرمود: «اینترنت» علت را جویا شدند، فرمود آخر در ایران میتوانید در زمان لود شدن بروید دو فصل کتاب و شش مقاله و شانزده پایان نامه را مطالعه کنید! و ما چنین کردیم!!»
از پلههای كافهباغ كه بالا رفتیم، جوانكی روبهروی ما ایستاد و دستش را دراز كرد. سلام آقای عطاران! دست داد و با اعتماد به نفس درباره فیلم گفت. بعد دست كرد توی جیبش و كارتش را به عطاران داد. فرش خواستید در خدمتیم.
كمی جلوتر دختربچههایی كه برای یك جشن تولد دور هم جمع شده بودند، با دیدن كارگردان ـ بازیگر كلاهپوش سینمای ایران دورش حلقه زدند و از پایانبندی فیلم پرسیدند... رفتار آنها با عطاران بسیار طبیعی بود؛ انگار دوستی دیرآشناست كه دارند با او حرف میزنند و نظرشان را با وی درمیان میگذارند. اینها تصویر كوچكی از ماجراهای شب مصاحبه بود. گفتوگویی آكنده از ابراز محبت دیگران و وقفههای پیاپی برای عكس یادگاری و ما مجذوب شخصیت ساده و باوركردنی عطاران بودیم؛ ما یعنی یكی از خیل روزنامهنگارانی كه در این روزها با عطاران گفتوگو كردهاند. یخ بین ما خیلی زود شكست تا او حرفهای تازهای را به زبان بیاورد. چیزهایی كه احتمالا در گپ و گفتهای دیگر به آن پرداخته نشده بود. با او به گذشته رفتیم و دوباره به امروز بازگشتیم. امروزی كه اگرچه سرشار از موفقیت است اما برای دلداده دوران کودکی چندان دلفریب نیست. در این مصاحبه خواهید خواند كه چرا برای عطاران گذشته، زمانه مناسبتری است.
در «خوابم میآد» نكتهای است كه بهنظر متفاوت از فیلمهای روز دنیاست. قهرمان این فیلم ویژگی قهرمانهای مرسوم سینما را ندارد. او آدم خیلی مثبت، توانا، زیبا، موفق و... نیست. جالب هم است كه مردم این قهرمان را پسندیدند و این فیلم فروش خوبی دارد.
بله، موافقم. حتی شما گفتید كمی تلخی اما بهنظر من از كمی بیشتر است. فكر میكنم یك بخش آن شاید این باشد كه احساس خود من درباره مخاطب و چیزهایی كه دوست دارم، خوب است. من این یكی، دو ساله با توجه به فیلمهایی كه ساخته شد برای دیدهشدن و دیده نشدن و فیلمهایی كه فقط ساخته شدند تا فیلمهای خوبی باشند و امیدی به استقبال تماشاگران نداشتند اما مردم آنها را دیدند، به این نتیجه رسیدم كه سلیقه مردم یك مقدار تغییر كرده است. فیلمهایی مثل «اینجا بدون من»، «سعادت آباد»، «جدایی نادر از سیمین» و... درحالیكه پیش از این در چند دهه اخیر فیلمهای خوب زیادی داشتیم كه دیده نشدند ولی در این 3-2سال اخیر مقداری ذائقه مردم عوض شده است. مردم ظاهرا دیگر خیلی با فیلمهایی كه قهرمانسازی میكنند و پایان شیرین دارند و با ازدواج و همهچیزهای خوبی كه دوست داریم داشته باشیم و نداریم، تمام میشوند دیگر همذاتپنداری گذشته را نمیكنند.
مخاطب خوشش آمد، منتقد نه!
ما هم فیلمی را میسازیم كه مخاطب داشته باشد، فكر كردم با «خوابم میآد» این اتفاق میافتد. اتفاقا فكر میكردم منتقدان بیشتر خوششان بیاید و مردم كمی شوكه شوند و تاثیر منفی روی آنها بگذارد اما دقیقا برعكس شد. مخاطب با دید و فكر باز به تماشای این فیلم آمد و چون مرا میشناخت، آمد ببیند من دارم چه میگویم و حرفم را تمام و كمال قبول كرد. اما منتقدان و حرفهایها خیلی نپسندیدند و گفتند دو پاره است. حالا بگذریم كه بهنظر خودم پنجپاره است! من در این فیلم چند تا ژانر را عمدا تلفیق كردم مثل كمدی شروع و بعد ملودرامشدن فیلم و بعد اكشنشدن وسترنی و دست آخر هم كه تراژدی مرگ در پایان. فیلم من تركیبی از اینهاست، البته دوست داشتم كه این تركیبی منسجم باشد. حالا هم كه خدا را شكر مثل اینكه مخاطب بدش نیامده است.
البته ظاهرا آقای تختكشیان هم بهعنوان تهیهكننده یك مقدار نگران بود و گفت عطاران شیرینها را قبلا رفته و جاهای دیگر بازی كرده و ساخته است، نوبت به ما كه رسیده فیلم تلخش را آورده.
بله، البته اساسا از اول قرارمان همین بود. آقای تختكشیان متن را خوانده بود و میدانست كه قرار است چه اتفاقی بیفتد. البته این حرف را در جلسهای در حضور من گفت كه بیشتر نیتشان شوخی بود اگر نه ایشان هم فیلم دوست دارد.
حتی من یك فیلمنامه جدیتر هم دارم كه قرار است با همین تهیهكننده بسازم. روز اول هم هر دو فیلمنامه را پیش ایشان بردم كه آقای تختکشیان گفت اول این را بسازیم اما آن یكی را هم من خودم هستم و آن را هم میسازیم.
فكر میكنید ذهنیت مردم نسبت به رضا عطاران چقدر در استقبال از این فیلم موثر بوده است؟
حتما خیلی تاثیر داشته. به هر حال معمولا فروش در هفته اول اكران تحت تاثیر نام و آشنایی قبلی با كارگردان و بازیگران است. فیلمهای من اگر توجه كرده باشید معمولا هفته اول را خوب فروش میكنند و در ادامه اگر خود فیلم هم فیلم خوبی باشد این فروش ادامه پیدا میكند. اما اگر مردم از فیلم خوششان نیاید كمكم از فروش فیلم كم میشود. در مورد «خوابم میآد» هم هفته اول كه گذشت من گفتم شاید به همین دلیل بوده ولی خوشبختانه دیدم این استقبال در هفتههای بعد هم ادامه پیدا كرد. مخاطب خدا را شكر فیلم را قبول كرده البته سؤالهایی هم دارد. من چند بار فیلم را با مردم دیدم و آنها یكسری پرسشها را با من مطرح كردند. مثل اینكه آخر فیلم چه شد؟ بهخصوص این سؤال را خیلی میپرسند. من عمدا دلم میخواست آخر فیلم را اینطور تمام كنم كه مرگ قطعی نباشد و مخاطب احساس كند این تلفیقی از خواب و بیداری و واقعیت و اینهاست. واقعیت این است كه آن شخصیت اصلی در آخر میمیرد ولی به شكلی پلانبندی كردیم كه از تلخیاش گرفته شود تا مردم اذیت نشوند.
ستاره فعلا کلاهقرمزی است
اگر ستاره را بازیگری بدانیم كه مردم صرف حضور او در فیلمی به تماشای آن فیلم میروند شما الان یك سوپراستار واقعی هستید. همینطور در كوچه و خیابان و مكانهای عمومی بهشدت از طرف قشرهای مختلف موردتوجه قرار میگیرید. تعریف خودتان از ستاره چیست و آیا خودتان را سوپراستار میدانید؟
این را بهنظرم من نباید بگویم شما باید بگویید اینطور است یا نه.
بهنظر ما كه اینطور است. زمانی بود میگفتند اگر مثلا محمدرضا گلزار در فیلمی بازی كند، فروش آن تضمین است اما امروز این حرف تقریبا فقط درباره شما مصداق دارد. بهنظر میرسد حداقل شما ستاره شروع دهه 90 بودهاید. جز همه فیلمهای پرفروشتان مثل «خروس جنگی»، «نیش و زنبور» و... سال پیش «ورود آقایان ممنوع» را با فروشی عالی و فراتر از انتظار سینمای مستقل ایران داشتید. امسال هم بهنظر میرسد شاید تنها رقیب جدیتان «كلاه قرمزی» باشد.
«كلاه قرمزی» كه هر اتفاق خوبی برایش بیفتد، حقش است. فكر هم میكنم استقبال خیلی خوبی هم از آن بشود و اگر خدا بخواهد شرایط سینما كمی با این فیلم عوض شود. شنیدهام اكران آن هم عید فطر است. البته اگر عید نوروز آن را اكران میكردند، شاید اتفاقهای بهتری برای سینمای ایران در سال 91 میافتاد. پس ستاره فعلا آقای كلاه قرمزی است. من كه كلاه دارم ولی قرمز نیست.
حالا بحث فقط این نیست كه شما این عنوان را تایید كنید یا نه ولی بهصورت كلی وقتی در معادلات اقتصادی سینما حضور رضا عطاران به نتیجه مثبت منتهی میشود خودبهخود این اتفاق میافتد.
البته واقعا اینطوری نیست كه هر فیلمی كه من بازی كرده باشم، فروش خوبی داشته است. خیلی عوامل در فروش تاثیر دارند. همانطور كه ابتدای این بحث هم گفتم شاید مردم هفته اول به خاطر من بیایند اما اگر فیلم خوب نباشد دیگر از هفته دوم، سوم به بعد نمیآیند.
اما بهنظر میرسد بدترین فیلمهای شما هم به هر حال شكست نخوردند و برای سرمایهگذاران در نهایت سودی هرچند كم داشتند.
نه واقعا استثناهایی هم بود. به 200،300 میلیون كه فروش خوب نمیگویند.
مثال بزنید.
مثل «هرچه خدا بخواهد» كه تازه به جز من خیلی بازیگران مشهور دیگر هم داشت و حتی بازیگر توانایی مثل خانم ترانه علیدوستی در آن بازی كرد ولی اتفاقی نیفتاد.
اما از آن طرف فیلمی مثل «اسب حیوان نجیبی است» را هم داشتید كه شما باعث فروش خوبش شدید.
بله، درباره آن با شما موافقم. خوشبختانه فروش خوبی داشت.
یا مثلا «بعدازظهرسگیسگی» كه قاعدتا بهنظر نمیآمد بتواند فروش خوبی داشته باشد. اما فروش قابلتوجهی داشت.
بازهم من خیلی قبول ندارم صرف حضور من یا اصلا هر بازیگر شناختهشده دیگری باعث فروش فیلم بشود. شاید آن بازیگر تا یك جایی موثر باشد اما فیلمی را كه مردم نپسندند نمیتوان بهسادگی نجات داد.
خوابم میآد مدیون اکبر عبدی است
اصلا بهنظر شما چنین آدمی الان در سینمای ایران داریم كه بتواند فروش فیلم را تضمین كند؟
واقعیت را بخواهید، من خیلی به چنین موضوعاتی مثلا در انتخاب بازیگر برای فیلمهایم فكر نمیكنم. ولی مثلا من درباره همین فیلم خودم بیشتر از خودم علت فروش خوب آن را حضور آقای عبدی بهعنوان بازیگری محبوب مردم در نقشی متفاوت میدانم. نقشی كه عبدی بازی كرده و صحبتهایی كه درباره نقش او در این فیلم شده، مردم را به سمت فیلم ما جذب كرده است. مردم دوست دارند بیایند و ببینند عبدی نقش زن را چگونه بازی كرده است. الان هم كه فیلم دیده شده بازهم بیشترین چیزی كه مردم در فیلم دوست داشتند و در یادشان خواهد ماند و میدانم منتقدها هم خوششان آمده همین نقشی است كه عبدی بازی كرده است.
اختلاف تهیهکننده و عبدی
البته ظاهرا تهیهكننده نظرش حضور بازیگر زن بوده و شما برای حضور عبدی پافشاری كردید؟
نه! اینطوری هم نبوده. من اصلا نمیدانم چه ماجرایی بین این دو نفر هست، فقط میدانم كه موقع كار هر دو با هم خیلیخوب بودند و هر وقت آقای تختكشیان سر صحنه میآمدند با عبدی سلام و علیك و صحبت میكردند و ظاهرا هیچ مشكلی هم نداشتند. من هم مثل شما نمیدانم این حرفها چطور شكل گرفت. آن موقع هم كه من او را برای این نقش انتخاب كردم فقط آقای تختكشیان گفت شاید بازیگر مرد را در نقش زن قبول نكنند و باید از ارشاد پرسوجو كنیم كه مشكلی نباشد. ارشاد هم گفت بهتر است استفاده نكنید و این یعنی مشكلی ندارد و اگر میخواهید استفاده كنید. تختكشیان هم گفت هرطور خودت صلاح میدانی و تصمیم میگیری. من هم تصمیم گرفتم ایشان برای این نقش باشند و هیچ مشكلی هم پیش نیامد. من واقعا اختلافی بین این دو نفر ندیدم.
البته این نخستینبار نبود كه عبدی در نقش زن بازی كرده و قبلا هم تجربهای داشته است.
با همه اینها، اگر الان از خود شما بپرسند، عبدی را مهمترین ویژگی این فیلم نمیدانید؟
به هر حال شما ایده استفاده از اکبرعبدی را دادید و این فیلمنامه را نوشتید و بهعنوان كارگردان آن را به شكل خوبی اجرا كردید.
این بحث دیگری است و خیلی هم مهم است. از آقای عبدی میشد جای دیگری هم در نقش زن استفاده كرد اما به این شیرینی نمیشد. مطمئنم اگر این فیلم را در یك جشنواره خارجی بگذارند، تماشاگران اصلا متوجه نمیشوند كه بازیگر این نقش مرد است.
دركل چهــره ایشان گریمخور خوبی دارد.
بله، از ویژگیهای ایشان همین است و واقعا بازیگر است. اصلا عبدی در بازیگری نمونه عجیب و غریبی است. اگر به كارگردان اعتماد داشته باشد و فكر كند، كار درستی انجام میدهد اینقدر دقیق، خوب و با ریزهكاری بازی میكند كه اصلا متحیر میشوید. مثلا همین زبان در آوردنش كه من نمیتوانم مثال بزنم چه كس دیگری میتوانست این حركت را همین قدر طبیعی و شیرین از كار دربیاورد كه آقای عبدی انجام داد.
اتفاقا ایشان با شما نقاط مشتركی هم دارند. او هم در دهه60 ستاره بود و سینما روی كاكل او میگشت. مثل شرایطی كه خود شما الان دارید.
البته او در این سالها هم فیلمهای موفق و پرفروش كم نداشته است، مثلا «اخراجیها».
بله، حتی احتمالش هست،اگر یك محاسبه دقیقی بشود او از نظر فروش فیلم در صدر فهرست بازیگران قرار میگیرد.
اما بهنظر من واقعا ستاره و بازیگر بسیار خوبی است.
رمضان نزدیک است... رجــب، آمد و رفت. میگویند ماه خداست. خدایا قدر تو را ندانستم و گذشتم! شعبان هم، آمد و رفت. میگویند ماه پیغمبر خداست. خدایا معرفتم افزون نگشت! رمضان در راه است. میگویند ماه امّت پیغمبر است. خدایا کمک کن در این ماه عزیز، قَدرت را بشناسم و معرفت پیدا کنم. میگویند روزه برای توست، و تو خود پاداش آن را میدهی. خدایا کمک کن روزهدار تو باشم نه روزهدار نفس. میگویند روزه در این ماه، سپر است! سپری که روح بیجان چون منی را از عذاب الهی حافظ است. خدایا کمک کن این سپر را تا رمضان بعد با تمام توان نگهدار باشم. میگویند روزه عاملی است برای فروتنی. خدایا کمک کن شعلههای سرکش غضب و شهوت درونم آرام گیرد. میگویند روزهدار از صبح تا به شب در عبادت است الا به غیبت. خدایا کمک کن حاضر شوم. حاضر حاضر!!! التماس دعا
ادامه خبر...نزدیک به یک ماه است، بهای مرغ همچون لبنیات، دستخوش افزایش لجام گسیخته شده و در مدت کمتر از سی روز نزدیک به 100 درصد تورم را تجربه کرده است.
در حالی که بنا بر قانون اساسی، نظارت بر حسن عملکرد قانون توسط دو قوه مجریه و قضاییه، بر عهده نمایندگان مجلس شورای اسلامی است، متأسفانه آنچه مردم از نمایندگان خود شنیدهاند، مشتی سخنان روزمره و در پارهای موارد، همدردیهای صمیمانه است.
بنا بر این گزارش، هر چند شایعاتی مبنی بر استیضاح وزرای جهاد کشاورزی، صنعت، معدن و تجارت شنیده میشنود، متأسفانه، اشکال از آن است که نمایندگان آنقدر حوزه نظارت خود را تنگ کردهاند که تنها کار خود برای دادن حقوق مردم را استیضاح یا تلاش برای عزل و نصب چند مدیر اجرایی میدانند.
در این باره باید گفت، ارتباط با فعالان بخشهای تولید، واردات، صادرات، عرضه و پخش و شنیدن راهکارهای آنها برای برون رفت از حل مشکلات اقتصادی از یک سو و انجام مطالعات کارشناسی درباره مشکلات موجود و تشخیص راهکارهای علمی و عملی از سوی دیگر، از جمله راهکارهایی هستند که متأسفانه مجلس شورای اسلامی نتوانسته در ادوار گذشته از آن بهره مناسبی ببرد.
البته به این نکته باید اشاره کرد که برخی از کمیسیونهای تخصصی از برخی رؤسای اتحادیهها و اصناف برای شنیدن نقطه نظریات آنها برای حضور در مشروح مذاکرات کمیسیون دعوت میکنند، ولی تا کنون روند و فرایند این حضور سودمند نبوده و بنا بر شنیدهها، بیشتر به رفع مشکل یک گروه خاص یا چند نفر خاص منجر میشود.
به هر ترتیب، مرغ، دلار، سکه طلا، نان، لبنیات، مسکن و... در بازههای زمانی گوناگون گرانتر و گرانتر شد، ولی آنچه مردم از نمایندگان خود ندیدند، کاری موثر برای کنترل این گرانیها بود و آنچه اهالی بهارستان بر آن پافشاری داشتند، انداختن توپ به زمین دولت، تحریمهای خارجی و سودجویان داخلی بود.
در اینجا باید گفت، بر عهده مجلس است که اگر مشکل از عملکرد مجریان است ـ که کم و بیش نیز هست ـ با شناسایی مقصر و علت موضوع، عوامل این مشکلات را توبیخ کرده و برای برطرف کردن علل نیز راهکار عملی ارائه دهند. هر چند استفاده از ابزار استیضاح و سؤال به عنوان یکی از راهکارهایی که قانونگذار در اختیار نمایندگان گذارده، در پارهای موارد، تنها راه دفع مفسده است، پرسش این است که آیا با تعویض وزیر یا معاونین وی، بهای مرغ پایین میآید؟ یا آیا با عزل وزیر، بهای خرید تضمینی گندم از کشاورزان افزوده میشود؟!
هرچند وزرایی که به نظر استیضاح آنها قطعی شده است، به دلیل نقصها و ضعفهای خود و مجموعه تحت مدیریت آنها باید خود مدتها پیش استعفا میدادند، اکنون لایق استیضاح و سختگیری نمایندگان مجلس هستند، ولی اهالی بهارستان موظفند در کنار پیگیری استیضاح، سؤال، تذکر و انتقادات، به فکر ریشهیابی مسائل و پیدا کردن راهکارهایی برای حل مشکلات باشند، چرا که به علت ضعف عمیق مجلس در ابعاد نظارت و احقاق حقوق ملت، تقصیر مجلس در گرانیهای اخیر، اگر بیشتر از قوه مجریه نباشد، کمتر نیز نخواهد بود.
حميدرضا شکوهي - ساره گل» دختري افغان است که نامهاي سرگشاده نوشته و به دفتر روزنامه فرستاده است. عنوانش، بازگو کننده محتوايش بود:«اگر بارگران بوديم، رفتيم»؛ اما تلخ...
او نوشته بود:«ايراني عزيز مرا ببخش اگر با مهاجرت اجباري، از دست جنگ، از دست بنيادگراهاي مذهبي(طالبان زن خفه کن)،پا به خاکت گذاشتم. مرا ببخش اگر از نانت استفاده کردم، ناني که حق بچههايت بود. مرا ببخش براي تمام آب و برق و گازي که- هرچند با پرداخت پول- استفاده کردم. مرا ببخش اگر از صفحات وبت براي درددل شخصي استفاده کردم. مرا ببخش اگر در کوچهها و خيابانهايت راه رفتم و قدم زدم. مرا ببخش اگر پدر و برادر کارگرم روي ساختمانهايت و زمين کشاورزيات کار کردند و يک فرصت شغلي را شايد از پدر و برادرت گرفتند. مرا براي همه چيز ببخش. ميدانم با همه پوزش خواهي، باز بدهکارم، بقيه بدهکاريهايم را ببخش.ايراني عزيز، ازت ممنونم که به من جا و پناه دادي تا به اين سن برسم. سپاسگزارم که گذاشتي از هواي اکسيژن پاک خاکت، نفس بکشم. تشکر که گذاشتي چند سالي بر نيمکتهاي کلاس درست بنشينم و از گچ و تختهات استفاده کنم. البته من در مدرسه خودگردان افغاني درس ميخواندم، ممنونم که اجازه دادي چند سالي در مدرسه خاک تو و پيش معلمهاي ايراني نيز درس بخوانم.معلم ايراني از تو هم ممنونم که به من خواندن و نوشتن ياد دادي. شايد براي همين از اين که گاهي مرا به گناه فقط افغاني بودن، تحقير کردهاي، بخشيدمت...»ساره گل در ادامه نامهاش از ايرانيهايي نوشته که به افغانيها توهين ميکنند که من نه تنها از نوشتن دوباره آن احساس شرم ميکنم، بلکه از خواندن آن هم شرمنده شدم. بعد هم نوشته:«بد و خوب در هر قومي هست. همه افغانيها تجاوزگر و جنايتکار نيستند. خائن، و]... [ نيستند. مثلا برادر و پدر من براي بزرگ کردن من در خاک خوب شما، يک عمر و روزي 10تا12 ساعت کار توانفرسا و کارگري کردند و دست از پا خطا نکردند. به هرحال اگر بارگران بوديم، رفتيم. قبلا نميتوانستم، چون بچه بودم ولي اينک که بزرگ شدهام ميتوانم به کشورم برگردم تا ديگر بهم نگويند: افغاني]...[ و ]... [ و در جواب من به جاي دو کلمه حرف دوستي که هزينهاي ندارد... ناسزا بنويسند.»
وقتي نامه سارهگل را خواندم، از اين که برخي از ما ايرانيان اينگونه به مردم افغانستان نگاه ميکنيم شرمسار شدم. تاسفآور است که وضع - حال به هر دليلي - به جايي رسيده که با مردماني که همکيش و هم دين و هم زبان ما هستند، آداب و رسوم مشترکي با ما دارند و در حوزه تمدن ايراني قرار دارند طوري رفتار ميکنيم که هنگام بازگشت از ايران، خاطرهاي که برايشان مانده، خاطره شيريني نيست. بهترين آنها همين دختر افغان است که تمام گلايههايي را که در دلش داشته با مصرع مودبانهاي از يک شعر بازگو ميکند: «اگر بار گران بوديم رفتيم». در طول سالهاي زندگي خود، با افغانيهاي مختلفي سر و کار داشتهام؛ از اهالي باميان تا اهالي هرات؛ که البته طبيعتا در کشور ما در مشاغل رده پايين مشغول بودهاند و به طبيعت کارم با وضعيت زندگي و کاري آنها درگيري ذهني داشتهام. به همين دليل هيچ وقت کساني را که نسبت به مردم افغانستان ديد منفي داشتهاند درک نکردهام. همين دسته از ايرانيان وقتي به خارج از کشور خودمان بروند، اگر ببينند همان رفتاري که خودشان با افغانيها در ايران دارند بر سر خودشان ميآيد، چه احساسي پيدا ميکنند؟ در اين نکته ترديدي نيست که حضور افغانها در ايران، بخشي از فرصتهاي شغلي را که ميتوانست در اختيار ايرانيان باشد به آنها اختصاص داده است.
اما به اعتقاد من انتقادهايي که با تمسک به اين موضوع در مورد حضور افغانها در ايران صورت مي گيرد اغلب قابل توجيه نيست. چرا که اولا افغانيها در ايران اغلب در مشاغلي حضور دارند که خيلي از ايرانيها آن را نميپذيرند و ثانيا مگر يادمان رفته که آقاي احمدينژاد گفته بود در ايران براي 120 ميليون جمعيت هم ظرفيت داريم؟ پس وجود يک ميليون- يا کمي بيشتر- افغاني در ايران، چقدر ميتواند جا را براي ايرانيان تنگ کند؟ البته بايد سرانجام حضور افغانها در ايران مشخص شود و قرار نيست آنها تا ابد در ايران بمانند؛ هرچند که فکر ميکنم با بهبود وضعيت در افغانستان و از جمله پيشبيني رشد اقتصادي 5/6 درصدي در اين کشور که در حال حاضر براي برخي کشورها همچون روياست، حتي اگر ما هم بخواهيم افغانها در ايران بمانند، آنها اندک اندک از کشور ما ميروند. اما تا زماني که افغانها در ايران هستند، همانطور که آنها بايد قوانين و مقررات ما را رعايت کنند ما هم به عنوان ميزبان بايد احترام آنها را حفظ کنيم.حوادثي هم که اخيرا توسط اتباع دو طرف در برخي نقاط کشور رخ داده- از يزد گرفته تا مازندران و...- تنها باعث شدت گرفتن اختلافات ميشود و آنهايي هم که دوست ندارند مردمان حوزه تمدني ايران، يعني افغانها و تاجيکها و ايرانيها که هم کيش و هم زبان هستند با هم مهربان باشند، از اين وضعيت سوء استفاده ميکنند.چه چيزي بهتر از دوستي، آن هم بين مردماني هم زبان، حتي در شرايطي که مرزهاي دولت ساخته جغرافيايي، باعث جدايي هم زبانان شده است؟ من باور دارم که بين همه قوميتها، از جمله افغانها و ايرانيها خوب و بد وجود دارد و نميتوان همه چيز راجمع بست. پس ميخواهم پيام دوستي خود(يا همان چيزي که سارهگل گفته بود: دو کلمه حرف دوستي که هزينهاي ندارد) را به همه افغانهاي هم زبان تقديم کنم چرا که آنها را بيگانه نميدانم و بيش از هرقومي با آنها احساس يکي بودن دارم.
ادامه خبر...محمد طاهري؛ چند سال پیش که تعدادی از آشنایان برای دیدن از آبشار زیبای مُنج به یکی از مناطق بخش پاتاوه استان کهگیلویه و بویراحمد سفری داشتند، به دلیل آشنا نبودن با منطقه و نبود راهنمای درست و حسابی مسیر را در دل شب گم كردند، اما این، سبب خیری شد تا با یکی از روستاهای این بخش و خانواده ای باصفا در آن آشنا شوند.
ظهر 14 خرداد تصمیم گرفته شد تا باز سفری به این روستا داشته باشند و شبی را مهمان این خانواده شوند. ما نیز از خداخواسته دعوت دوستان را لبیک گفتیم ... در جاده یاسوج - اصفهان با دیدن تابلوی سبز «بیژگن» مسیر را به سمت چپ قرار دادیم و وارد جاده ای پیچ در پیچ آن هم از نوع پیچ آیتی - که برای گذر از هر کدامش مجبور به خواندن آیت الکرسی هستی - شدیم؛ پیچ هایی با چرخش بعضاً 90 تا 180 درجه! مناظر زیبای اطراف این پیچ آیتی ها، گاهی نگاه و توجهمان را به خود جلب و قرائت! را دچار مشکل می کرد. برای رسیدن به روستا بسان یک توپ، ابتدا باید یک مجموعه از این پیچ آیتی ها را می رفتیم بالا، بعد پایین و نهایتاً باز می آمدیم بالا! بالاخره پس از کلی طی کردن مسیرهای صعب الوصف به سر جاده روستای سادات محمودی رسیدیم؛ از آن جا تا خود روستا را باید مسیری خاکی طی می کردیم تا اذن دخولی باشد برای ورود به روستا!! وارد دهستان سادات محمودی شدیم و به خانه این آشنایمان رفتیم. خیلی صمیمی، باصفا و روستاوارانه از ما استقبال کردند. عطر محبت و صداقت وجودشان، هزاران متر فرش قرمز بود برای خودش! حتی اگر روی صخره های سخت کشیده شده باشد ... در حیاط و زیر درخت گردوی بزرگی چند قالی پهن کرده بودند و روی آن صمیمانه دور هم نشستیم. حال و هوای خاصی داشت. تصاویری که می دیدم همان هایی بودند که آرزویشان را داشتم. به غایت روستایی و باصفا ... خنکای نسیم عصر، طبیعت جذاب و بکر، آبشار زیبای مُنج در کوهی استوار و مشرف به ما، بره ها، کره ها، مرغ و خروس هایی که آزادانه وارد حریم خانه می شوند، خانه های روستایی که با دو ریشتر کارشان تمام است، خوش آمد گفتن های صادقانه اهالی همین خانه ها، بچه های پابرهنه مشغول بازی، زن های همسایه با نگاه های عجیبشان، خنده های بی بهانه واگیردار، همه و همه سمفونی آرامش بخش و بی نظیری را به راه انداخته بودند و من از آن به نهایت لذت می بردم، حتی اگر بخشی از آهنگ آرامش بخش آن، صدای ممتد گاو باشد ... همان لحظات اول چنان احساس صمیمیتی با آنها پیدا کرده بودم که انگار هزاران روز هست که این بنده خداها را می شناسم و با آنها زندگی کرده ام. منزل مربوط به سید پیرمرد و باصفای شصت و چند ساله ای بود که شش تا پسر داشت و یک دختر. اغلب پسرهایش زن گرفته بودند و دخترش هم شوهر کرده بود، اما با این همه معمولاً روزها خانه پدر بودند و به قول خودشان فقط موقع خواب به خانه هاشان می رفتند... برای صدا کردنشان راحت بودم و همه را آقا سید خطاب می کردم و البته گاهی همزمان چند سر به طرفم می چرخید ... یکرنگی و یکدلی بین خودشان خیلی به دلم نشسته بود. من که نتوانستم درست بچه هاشان را تشخیص بدهم. چنان با برادرزاده و خواهر زاده ها برخورد می کردند که انگار بچه خودشان بود. پای صحبت های گرمشان نشستم و دوست داشتم هزاران درس نیاموخته مغفول مانده از ذهن ماشینی ام را یک جا یاد بگیرم. از کارهای شبانه روزیشان می گفتند. از دامداری و کشاورزی گرفته تا مغازه داری؛ تحصیلکرده شان سید علی هم از معلمی مي گفت. حسابی عذر خواهی می کنیم که در این ایام پر کار، مزاحم و مانع از کار کردنشان شدیم. جواب یکی از آقایان سید، مرا به خود آورد: 14 خرداد روز رحلت امام، ما کار را تعطیل می کنیم ... باز در ذهنم یک مروری می کنم مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... منتظر هر جوابی بودم جز این. حالا ما بیاییم در دانشگاه مرتب کرسی آزاداندیشی بگذاریم که آیا مثلاً توانسته ایم انقلاب را صادر کنیم ... صغری و کبری هایی را می چینیم که ندای امام مثلاً قلب های مستضعفین را درنوردیده است و خودمان هم شاید ایمان به حرفمان نداشته باشیم ... اما من معنی صدور انقلاب را فهمیدم، معنی عشق و رابطه قلبی بین امام و امت را، معنی ذخایر گمنام نظام را و در یک کلمه صاحبان اصلی انقلاب را با همین یک جمله درك كردم. این جمله چنان مرا به وجد آورده بود که احساس می کردم در یک کنفرانس بین المللی بزرگ انقلاب اسلامی در آمریکا نشسته ام. علاقه پیدا کردم به هر بهانه ای که شده است آنها را به حرف بیاورم، پس شروع کردم از کار و مشکلاتشان سوال کردن. با مناعت طبع سخن می گویند و جالب براي من، کم توقعی آنهاست. در بخش امکانات، خودشان را با زیلايي مقایسه، و خدا را شکر می کنند. جاده خاکی که از آن پایین آمده بودیم را مثل اینکه مدتی است با مساعدت استاندار زیرسازی کرده اند و چه قدر راضی بودند و دعای خیر می کردند.
مشکل اساسی شان در بخش کشاورزی، نبود پمپ قوی آب برای رساندن آب رودخانه به مزارع بود. گله شان از این بود که مسئولان رده بالا یاری می دهند، اما صدایشان متاسفانه به آنها نمی رسد. مشکل از مسئولان رده بالا یا پایین است؟ مشکل از سیاست گذاری ها و بروکراسی های معمول کار عقب بنداز است؟ مشکل از رانت بازی های سیاسی است؟ مشکل از مدیریت نکردن تسهیلاتی همچون وام های زودبازده است؟ مشکل از هر کجا که باشد، نباید اینان قربانی شوند. با خودم فکر می کنم که مسئولان انقلابی استان چه قدر به فکر دردها و مشکلات شبانه روزی صاحبان اصلی انقلاب هستند؟! سید علی آقا از مدرسه می گوید و شغل معلمی اش. مدرسه را که می بینم واقعاً لذت می برم. مدرسه ای نوساز و شیک؛ البته با یک کلاس درس و شش مقطع تحصیلی و یک معلم و آن هم همین سید علی آقا! اسم مدرسه به نام شهید سید قاسم ترسه ده پایینی است که پس از چند سال مفقودی، در همین روستا تشییع می شود. باورش برایم سخت است که از این مناطق چنین دورافتاده هم ما شهید داده باشیم. باز ذهن ماشینی ام را مرور می کنم، مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... مبهوت می مانم و بعد ها تازه متوجه می شوم در روستای آن طرف رودخانه سه شهیدشان را به علت طغیان رودخانه با هلی کوپتر آوردند و تشییع کردند! برای دم مسیحایی هیچ دیواری حائل نیست ... از وضع تحصیل که سوال می پرسم متوجه می شوم که بچه های این جا خیلی رغبت به ادامه تحصیل ندارند و ناراحت می شوم. جای سوال جدی از متولیان آموزش و پرورش استان است که کدامین کارفرهنگی مناسب، کدامین بسته های حمایتی فرهنگی-آموزشی بومی شده از قبیل نشریه، کتاب، کامپیوتر و اینترنت، استاد مشاور، معرفی نفرات موفق استان به عنوان الگو، و از اين قبيل امكانات را برای هدایت تحصیلی این منابع هوش و استعداد، طراحی و به این مناطق ارسال کرده اند؟ ما می گذریم، اما مسئولان به همین راحتی نگذرند و فکر اساسی بکنند برای این صاحبان بی ادعا و خاموش خویش ... نمی دانم تا امروز چه تعداد مدیر استانی به این دهستان آمده اند، اما یکی از آقایان سید تعریف می کرد که چند سال پیش شخصی آمد برای پیگیری توزیع مواد خوراکی و پوشاک در مدرسه که آخر سر متوجه شدیم نماینده رهبری است ... به کنار رودخانه خرسان، مرز قبلی استان کهگیلویه و بویر احمد و استان چهار محال و بختیاری می رویم؛ عظمتش آدم را می گیرد. روی تخته سنگی می نشینم و باز ذهن ماشینیم را مرور می کنم، مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... به هر چه که دیده بودم فکر می کنم و به آب تا دریا شدنش؛ به آرامش بدون آسایش آب خیره می شوم تا دریا شدنش ... و در نهايت به اين مي رسم كه «و نرید ان نمن علىالذین استضعفوا فىالارض و نجعلهم ائمة و نجعلهمالوارثین»
دغدغه هاب رهبر معظم انقلاب اسلامی ، نسبت به مسائل معیشتی مردم بر هیچ کس پوشیده نیست ، اما علی رغم تذکرات ، برخی از مسئولان خود را به ندانستن می زنند . برای یاآوری به این دسته از مسئولان ، گوشه هایی از این دغدغه ها را منتشر می کند . لازم به ذکر است که این متن ، از محتوای سخنان رهبر انقلاب در دیدار با نمایندگان مجلس ششم و در تاریخ بیست و نهم خرداد 1379 بیان شده است .
«البته اولويّتها را در نظر بگيريد. من در پيامى هم كه به مناسبت افتتاح مجلس به شما عزيزان عرض كردم، اين نكته را متذكّر شدم كه همه كارها را دفعتاً نمىشود انجام داد؛ اولويّتها را در نظر بگيريد.
امروز در بعضى از گفتهها و اظهارات، راجع به شأن و شخصيّت و شرف و كرامت انسان در جامعه حرف زده مىشود. اين بلاشك از اصول اسلامى است؛ اما كدام نقض كرامت انسانى بالاتر از اين كه انسانى، رئيس عائلهاى، پدر خانوادهاى، در جامعهاى كه در آن همهچيز هم هست، نتواند اوّليات زندگى فرزندان خودش را تأمين كند؟! كدام تحقير از اين بالاتر است؟! كدام نقض شخصيّت و شرف و كرامت انسانى از اين بالاتر است؟!
برادران عزيز! بعضى از كارها توبه دارد، بعضى از كارها توبه هم ندارد؛ چون اصلاحش ممكن نيست. شما ببينيد در قرآن كريم بعد از «الاّ الّذين تابوا»، در موارد متعدّدى دارد: «واصلحوا». گاهى توبه نسبت به كار شخصى ماست. در مسائل فردى، كار اشتباه و غلطى از ما سر مىزند، بعد هم به خداى متعال عرض مىكنيم: پروردگارا! اشتباه كرديم، غلط كرديم. اين تمام مىشود و مىرود. يك وقت است كه اين كار در صحنه جامعه تأثير مىگذارد؛ واقعيتى را به وجود مىآورد يا از بين مىبرد؛ توبه اين، به اين است كه آن را اصلاحش كنيم. مگر ممكن است هميشه اصلاح كرد؟ مگر در همه موارد ممكن است آبِ رفته را به جوى بازآورد؟ لذا بسيار بايد دقّت كرد.
صبح تا شب كار كند، آخرش به من يا به شما يا به آن مسؤول ديگر نامه بنويسد كه من دو ماه است به خانهام گوشت نبردهام! يك وقت در جامعه گوشت و ميوه نيست، من و شما هم نمىخوريم؛ يك وقت در جامعه امكانات رفاهى نيست، من و شما هم استفاده نمىكنيم؛ يك وقت ايام عيد كه مىشود، فرزندان من و شما هم لباس نو بر تن نمىكنند.
در اين حالت كسى احساس سرشكستگى نمىكند - البلية اذا عمت طابت - اما وقتى همه چيز هست، وقتى كسانى در جامعه با استفاده از فرصتهاى نامشروع توانستهاند براى خودشان آلاف و الوف و زندگيهاى تجمّلى فراهم كنند، وقتى طبقاتى در جامعه هستند كه برايشان پول خرج كردن هيچ اهميتى ندارد، جمع كثيرى از مردم كه در بين آنها رزمندگان و عناصر نظامى و كارمندان دولت و معلمان و روستاييان و مردم مناطق محروم و دور و مناطق جنوب هستند، نتوانند نان و پنير بچههايشان را فراهم كنند، كدام شكستن شخصيّت و شرف انسانى از اين بالاتر است؟! شما مىخواهيد جواب چه كسى را بدهيد؟ شما مىخواهيد دل چه كسى را خوش كنيد؟ شما مىخواهيد چه كسى از شما راضى باشد؟
بله، مسأله معيشت قطعاً در اولويّت اوّل است. معيشت كه نبود، دين هم نيست؛ اخلاق هم نيست؛ حفظ عصمت و عفت هم نيست؛ اميد هم نيست. كسى را كه به موقعيتى دست پيدا كرده، به خاطر اين كه براى رفع نابسامانى و فقر، تلاش و مجاهدت كند و شب و روزِ خودش را صرف نمايد، ملامت نخواهند كرد. اولويّتها را پيدا كنيد. مسائل اساسى جامعه اينهاست.
عزيزان من! شما بدانيد كه دشمن شما، دشمن اين انقلاب، دشمن اين نظام، بُرندهترين حربهاى كه در اختيار خواهد داشت، فقر و گرفتارى اقتصادى مردم است. روى اين مسأله بايد فكر كرد.
گرفتاريهاى اقتصادى مردم، همين بيكارىاى است كه در كلمات شما تكرار مىشود و درست هم هست؛ همين كمبودها و همين مشكلات فراوان است. البته فسادهاى گوناگون، سوءاستفادههاى گوناگون، تبعيضهاى گوناگون، مشكلات ادارى و مشكلات قضايى هم در كنارش هست. اولويّت اوّل براى شما اين است كه اميد مردم را حفظ كنيد. اولويّت اوّل اين است كه شكم مردم را سير كنيد»
«تابناک »
«افشاگري» کلمهاي است که ميتواند هر جمله بي خاصيت، بعد از آن را به تيتري جنجالي در عرصه رسانههاي داخلي تبديل کند. به همين خاطر نيز مسئولان رسانهها به برخي از اخبار غيررسمي و گاه نه چندان مطرح، عنوان «افشاگري» ميدهند تا مخاطبان سرگردان و تشنه خبر را به سوي خود جذب کنند.
جستوجوي کلمه «افشاگري» در موتورهاي جستوجوگر داخلي و خارجي، انبوهي از اخبار و گزارشها را در حوزههاي مختلف اعم از سياسي، اجتماعي، هنري، ورزشي و اقتصادي رديف ميکند.
يک روز، فلان مقام مسئول سياسي اسنادي از فعاليتهاي اقتصادي رقباي خود منتشر ميکند.ديگري حتي کارنامه دوره راهنمايي يک نماينده مجلس را نيز منتشر ميکند تا ثابت کند که مدرک دکتري وي جعلي است. يک روز در ميان، يک کارگردان تلويزيوني از پشت پرده انواع و اقسام فسادها در حوزه هنر و بهخصوص سينما سخن ميگويد.
زماني ديگر يک مقام مشهور از زد و بندهاي سياسي فعالان اقتصادي سحن ميگويد. هرروزه در صفحه اول روزنامههاي ورزشي، مسئولان باشگاههاي مشهور درباره فعاليتهاي پشت پرده رقبا افشاگري ميکنند که معلوم نيست طرف رئيس باشگاه است يا يک زمينخوار بزرگ!
اين موضوع آنقدر همهگير شدهاست که حتي متهمان دادگاههاي بزرگ فساد اقتصادي نيز که همه چيز خود را باخته ميبينند، «افشاگري» را به عنوان آخرين تلاش براي به تعويق انداختن محکوميت خود و يا همراه نشان دادن رقبا در فعاليتهاي مجرمانه خود، به کار ميبرند و از اين طريق سوالات و ابهامات جديدي در روند دادرسي به وجود ميآورند.
«افشاگري» اگرچه به عنوان يک «ترفند» در همه حوزهها و در کشورهاي مختلف به کار گرفته ميشود اما همهگيري آن در کشور ما نشان از آن دارد که اين موضوع در حال تبديل شدن به يک «بيماري» است؛ بيمارياي که هم روان افراد را پريشان ميکند و هم بر گستره برخي بيماريهاي اجتماعي ميافزايد. در اين باره، چند نکته حائز اهميت است:
1-افشاگري چندان که از ابتداي اين نوشته برميآيد، موضوع چندان نامطلوبي هم نيست.
افشاي مفاسد در حوزههاي مختلف از سوي افراد، مسئولان و رسانهها اگر با مستندات محکم وغيرقابل خدشه همراه باشد، ميتواند جلوي فساد را بگيرد اما چيزي که در اين مورد در کشور ما ديده ميشود، استفاده هرروزه و بلکه هرساعته از اين «اهرم» است، موضوعي که گاه بدون هيچ سندي اعلام ميشود. اين اتفاق حتي اگر با اسناد همراه باشد، تکرار آن در فضاي عمومي جامعه، آن را به صورت موضوعي عادي درميآورد که ديگر حساسيت مخاطبان و مسئولان پيگير را برنميانگيزد.
2-رواج پديده افشاگري ميتواند به عنوان يک خطر مهم بر سر راه پيشرفت جامعه در مسير فرهنگ، اقتصاد و سياست و... قرار بگيرد و آن ايجاد بياعتمادي عمومي به نهادها و افراد مسئول در حوزههاي مختلف است. بدون ترديد بياعتمادي افراد جامعه به مسئولان و نهادهاي حکومتي ميتواند بهازهمگسيختگي در بسياري از حوزهها منجر شود. در اين موقعيت افراد جامعه هيچ ارتباطي ميان خود و نهادهاي حکومتي نميبينند و آنها را از جنسي ديگر ميشناسند که نه دغدغههاي آنان را ميشناسند و نه عزمي براي فهميدن آنها دارند.
3-بيتوجهي نهادهاي قانوني کشور به اين افشاگريها -به بهانه اينکه ممکن است به آنها رسميت داده شود- سبب ميشود اين افشاگريها به صورت شايعات خزنده پايههاي اعتماد و احترام در جامعه را لرزان کند. گاه ديده ميشود نه از افشاکنندگان سند و مدرک خواسته ميشود و نه افشاشوندگان به مراجع قضايي احضار شده و از آنان توضيح خواسته ميشود. طبيعي است که اين موضوع به صورت بلاتکليف در جامعه رها ميشود و اين، «افکار عمومي» است که در غياب دستگاه قضايي، قضاوت و حکم صادر ميکند؛ حکمي که معلوم نيست چقدر متکي به دلايل و قرائن درست و متقن باشد.
4-بازتاب افشاگريها در عصري که رسانهها مرزهاي کشورها را برداشتهاند، تنها به يک جغرافياي خاص محدود نميشود بلکه به محض آنکه موضوعي رسانهاي شد هم نوجواني در محرومترين روستاهاي ايران از آن باخبر ميشود وهم تحليلگري در پيشرفتهترين شهرهاي غربي. اين روزها هرکس که از پديده «اينترنت» بهرهمند باشد، ميتواند از روابط غيررسمي و غيراخلاقي فلان سياستمداري که طعمه افشاگري «ويکيليکس» در قلب اروپا شدهاست، باخبر شود.
دلايل ديگري نيز ميتوان آورد که نشان ميدهد پديده «افشاگري» با اين شکل و شمايل، در کشور ما نه تنها دردي از دردهاي ما دوا نميکند بلکه خود زخم مضاعفي خواهد بود که به حال خود رها شدهاست.
از منظري ديگر نيز، ميتوان اين پديده را به «روباتي ويرانگر» تشبيه کرد که اگرچه در ابتدا براي سازندگان آن به خوبي کار ميکند و از آنان فرمان ميبرد اما بدون ترديد و بهزودي به هيولاي غيرقابل کنترلي تبديل ميشود که خالقان خود را نيز نشانه خواهد رفت. کم نبودند حاميان افشاگريهاي جنجالساز که اندکمدتي بعد، خود نيز قرباني افشاگري شدند. به نظر ميرسد «افشاگري» نيز بايد هدفمند شود؛ تا اهرمي باشد براي پالايش جامعه از پلشتيها و ناپاکيها نه وسيلهاي براي تسويه حسابهاي شخصي و سياسي.
به قلم فضل الله ياري
بوي جوي موليان آيد همي ياديارمهربان آيد همي
ريگ آموي ودرشتي راه او زيرپايم پرنيان آيد همي
قلعه كلات دشمن زياري زادگاه من است،بخاراي من،بخاراي فراموش ناشدني من،چراكه((حُبّ الوطن مِنَ الايمان)) دوست داشتن بخشي ازايمان انسان است.آنگاه كه فاصله صعب العبورقلعه كلات دشمن زياري با اسب واستروالاغ وپاي پياده تاراك ودهدشت طي مي شد،شايد حتي خوش باورترين ودورانديش ترين افرادايل دشمن زياري تصورنميكرد كه روزي با انديشه هاي بلند ودستان تواناي فرزندان ايران زمين،درشتي وسرسختي طاقت فرساي اين راه به پرنيان وحريرنرم تبديل گردد،امّا خداوند عمروعزّت دادوزنده مانديم وديديم ولمس كرديم كه چگونه درزيرسايه ي حكومت جمهوري اسلامي ايران ودولت هاي برخاسته ازبطن مردم وباتلاش وهمت شبانه روزي دليرمردان عرصه هاي نبرد يعني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درمنطقه محروم ودورافتاده اي چون قلعه كلات دشمن زياري بزرگترين تونل درجنوب غرب كشوربه طول قريب به سه كيلومتراحداث وافتتاح گرديد؛تونلي كه درواقع دالاني بهشتي است كه از منطقه روستاي قلعه راك دشمن زياري شروع شده وازقلعه كلات دشمن زياري سربر مي آوردو به قول رودكي سمرقندي : ( ريگ آموي ودرشتي راه را زيرپايم پرنيان سازد همي)وقتي به جاي آن همه گردنه ومسيرطولاني وطاقت فرسا طول تونل راطي كردم ،هزاران درود ومرحبا نثارانديشه هاودستان توانمندي نموده ام كه بامهارت وخلاقيتي وصف ناشدني ،چنين شاهكاري راتقديم مردم اين منطقه كرده اند. باخودگفتم وبرخويش باليدم ازاينكه يك روزفرزندان اين سرزمين اسلامي بادست خالي ومشت گره كرده وباحداقل امكانات وادوات جنگي درمقابل همه ي قدرت هاي تابيخ دندان مسلح مردانه جنگيدند ومعجزه آفريدند وحقارت دشمنان را رقم زده اند وامروز دريا وزمين وآسمان راقرق كرده اند به گونه اي كه بدون اذن واجازه ي آنان نه پرنده اي ياراي بال زدن درآسمان اين مملكت رادارد ونه نهنگي دربستردريا اجازه ي ورود به حريم آبي مارا وآن زمان كه(( پهباد))هواپيماي جاسوسي بدون سرنشين شيطان بزرگ رابه خاك ذلت نشاندند ورمزگشاييش كرده اند،براي هيچ كس جاي ابهامي باقي نماند كه ((بايدباورمان شود كه ما ميتوانيم)) واين واقعيت چه زيبا باآرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درورودي تونل قلعه كلات حك گرديده است.ازاين رو من وهمه فرزندان اين ديارآن رابرلوح دل خويش حك مينماييم وباورمان ميشود كه اگرسپاه نبودمملكت نبودوباورمان ميشود كه دولت جمهوري اسلامي ايراني عدالت ورفاه وعزّت توزيع مي كند. به اميدآن روزكه همه ي مناطق محروم كشورمان درزيرسايه ي همتّ دولت جمهوري اسلامي ايران ونيروهاي مخلص فداكارسازنده ي رزمي،سپاهي،بسيجي،ارتشي و....به رفاه وآسايش وآباداني كامل برسند.انشاءالله
ابراهيم مهرجو دانشجوي دكتري اقتصاد علوم تحقيقات تهران ازديارايل غيور دشمن زياري