نزدیک به ساعتهای پایانی ١٤ مرداد بود که حسین پناهی آخرین نفسهایش را کشید. شاعر و بازیگر و کارگردانی که رفتنش آن هم در سن ٤٨سالگی دل خیلیها را سوزاند. پناهی از آن دست چهرههای فرهنگ و ادب ایران بود که بیشتر از آنکه در زمان زنده ماندنش قدرش دانسته شود سالبهسال پس از مرگ نابهنگامش در سال ٨٣ شناخته شد، گسترش فضاهای مجازی شعرها و...
میگویند نزدیک به ساعتهای پایانی ١٤ مرداد بود که حسین پناهی آخرین نفسهایش را کشید. شاعر و بازیگر و کارگردانی که رفتنش آن هم در سن ٤٨سالگی دل خیلیها را سوزاند. پناهی از آن دست چهرههای فرهنگ و ادب ایران بود که بیشتر از آنکه در زمان زنده ماندنش قدرش دانسته شود سالبهسال پس از مرگ نابهنگامش در سال ٨٣ شناخته شد،
همه پاکی وسادگی سینما ی ایران روزی از میان ما رفت که نه مثل امروز شبکه های اجتماعی وجود داشتند ونه تکنولوژی موبایل های دوربین دار فراگیر وهمگانی شده بود.اما سالها بعدگسترش فضاهای مجازی شعرها و دکلمههایش را از انزوا خارج کرد و مخاطبی که تا دیروز این پسر نحیف و مظلوم و سر به زیر و خوش ذوق را با «روزی روزگاری»، «دزدان مادربزرگ» و «آژانس دوستی» و نمایشهایی چون « دو مرغابی در مه» و «یک گل و بهار» که هم نویسندهشان بود و هم کارگردان میشناخت کمکم او را از قالب بازیگر جدا دید و عاشق شعرهایش شد.
حسین پناهی اهل رسانه نبود، مصاحبههای زیادی از او در دسترس نیست و در این سالها بیشتر آثار او معرف شخصیتاش بودند تا کرورکرور گفتوگوهایی که این روزها بین اهالی فرهنگ و هنر بیش از هر زمانی باب شده است. اما چند روز مانده به یازدهمین سالمرگش ناگهان متن صحبتهایی از او به دستمان رسید که تا امروز کسی از وجود آن خبر نداشت، ماجرای این صحبتها و متن کامل آن را از دست ندهید.
دهدشت آخرین جایی که پناهی سخن گفت
هفته اول خردادماه ١٣٨٣ یعنی دو ماه قبل از درگذشت پناهی جوان خوش فکری بنام سیدامیررضا شجاعی مقدم که ریاست جمعیت هلالاحمر شهر دهدشت در استان کهگیلویه و بویراحمد که وطن پناهی محسوب میشدرا برعهده داشت، جشنواره تئاتری برگزار میکند که در بخش جنبی آن تصمیم میگیرند برای حسین پناهی بزرگداشتی برگزار کنند.
درست جند روز بعداز برگزاری این جشنواره درسفری که به دهدشت داشتم به سراغ دوست عزیزم والبته مدیری خوش فکرو هم ولایتیم سیدامیررضا شجاعی مقدم میروم.آن روزها کسی نمی دانست که شاید کمتراز یک ماه دیگر حسین پناهی ازمیان ما برود.نه من آن روز به حرفه خبرنگاری مشغول بودم ونه رسانه ها اینقدر فراگیر که از برگزاری این جشنواره باخبرشوم ،اما رئیس جوان واصلاح طلب هلال احمرشهرستان کهگیلویه برایم تعریف کرد که توانسته برای اولین بار درتاریخ زندگی حسین پناهی در زادگاه و استان کهگیلویه وبویراحمد برای بهلول زمانه ما بزرگداشتی بگیرد،چقدرخوشحال بودم و گذشت، تا اینکه بعد از اینکه حسین پناهی برای همیشه از میان ما رفت بخشی از سخنان او درجشنواره درکلیپی که ازمراسم تشیع او ازتهران تا سوق تهیه شده بود گنجانده شده بود.
بگذریم،حسین پناهی که خیلی اهل این صحبتها نبوده به دلیل اینکه از سوی هلالاحمر دعوت شده بود، میپذیرد در مراسم شرکت کند و چند دقیقهای برای حاضران در مراسم بزرگداشتش صحبت میکند.
همانگونه که معمولا اتفاقات هنری در شهرستانها چندان مورد توجه رسانهها قرار نمیگیرد و وسعت و سرعت خبررسانی هم آن زمان مثل امروز نبوده این مراسم از دید خیلیها دور میماند تا اینکه چند روز مانده به سالمرگ پناهی سید امیررضا شجاعی مقدم که در آن سال رئیس هلالاحمر شهرستان کهگیلویه بوده است با تماس میگیرد و میگوید متن کامل صحبتهای پناهی را در آن سال ضبط کرده است و اگر تمایل به انتشار آن داریم میتواند در اختیار شما قرار دهد که ما هم از این موضوع استقبال کردیم.
متنی که در ادامه میخوانید آخرین صحبتهای رسمی حسین پناهی دو ماه قبل از درگذشت اوست. با توجه به ادبیاتی که همیشه یکی از مهمترین ویژگیهای او به شمار میرفت سعی کردیم متن این صحبتها را با همان زبان و ادبیات عامیانه و محاورهای چاپ کنیم تا حس و حال صحبتهایش تمام و کمال منتقل شود. متن کامل صحبتهای پناهی را در ادامه میخوانید. پیش از آن یادمان نرود از جناب آقای شجاعیمقدم تشکر ویژهای داشته باشیم و در آخر هم بگوییم روحت شاد و یادت گرامی باد حسین خان پناهی.
موزهایی که مزه لیموترش نمیدهند
«نه از خدا، نه از عشق هیچ نگوییم. خود از هر گفتهای گویاتر است.» بزرگداشت برای آدمهای کوچیک خیلی سخته ولی خیلی شیرینه. من حس خیلی آشنایی دارم که بعد از دههها به سراغم اومدید و کار زیبای هلالاحمر را به فال نیک میگیرم. پشت کلمه هلالاحمر همیشه یه حس پاک نهفته بود و معمولا در عملکرد، ماه احمر رو در رابطه با جسم میشناسیم. ماشیناش رو، آرمش رو. ولی هلالاحمر و جشنواره تئاتر... اینها نشون میده که داریم الفبای راه بزرگی که آغاز کردیم رو کشفش میکنیم و راه میافتیم.
مورد اول که میخواهم در موردش صحبت کنم بحرانی هست که الان دنیا دچارشه: «دنیای دیجیتال»، الان دیگه قهرمان فرانسه آرتور رامبو، ویکتورهوگو، خانم سیمون دوبوار یا ژان پل سارتر نیست. قهرمان ملی فرانسه الان هانری، یا زیدانه (فوتبالیستهای مطرح فرانسوی). قهرمان ملی انگلیس ویرجینیا ولف، سیلویا پلات نیست. (همهمه جمعیت که میگویند دیوید پلات )، دیوید پلات بازیگره، سیلویا پلات یک شاعره بزرگه که متاسفانه همین دیوید پلاتها نذاشتن، بشناسیمش. دنیای غرب با همه ادعاهاش در فرهنگ، از ترس بمباران فلسفه شیمیایی نیچه، سرشو مثل کبک برده زیر برف چیزهای خیلی زودگذر مثل ورزش. ما وقتی از فرهنگ حرف میزنیم منظور از این فرهنگ چیه؟ چقد میتونه دوام بیاره. چقد ما رو نگه میداره فوتبال؟
ما وقتی میگوییم فرهنگ، اولین تصویری که تو ذهنمون میافتاد کتاب بود، اولین تصویر قلم بود. ابرقدرتهای فرهنگی - من نمیخوام توهین کنم به ورزش و ورزشکار، این یه جوه و ارزششو داره و اصلا ١٠٠میلیون یورو هم میارزه رونالدینیو - ولی در مقابل آن، آیا واقعا شما شاعر بزرگ برزیل را میشناسید و آیا همون قدر بهش ارزش میدهید تو دنیا. و این خیلی دردناکه و یه روزی هم چوبشو میخوریم چون همه چیز لوث میشه، همه چیز سبک میشه، همه چیز جلف میشه. من اخیرا یه دفتر دارم و چاپ کردم که مجموعه نوشتههامه و اسمشو گذاشتم نمیدانمهایم. هر چیزی که تا الان درک و دریافتم بوده. ما خیلی هنر کنیم میرسیم به نمیدونم. از یه نمیدونم کوچک میرسیم به یه نمیدونم بزرگ. از یه نمیدونم بزرگ به یه نمیدونم بزرگتر. نمیدونم گیرکار اینجاهاست. فرهنگ اون تعریف اصیل خود را از دست داده. خوشا روزهایی که تلفن نداشتیم - من آدم مرتجعی نیستم موبایل دارم موبایلم هم سامسونگه - ولی الان شما خیلی تلفن رو پیگیری میکنید منهای مزاحمتهای تلفنی. قبلا یه چیزی ما رو مجبور میکرده که همسایمونو ببینیم، پسرخاله مونو، عمومونو... اون فامیلیها، اون خویشاوندیها، اون سلام علیکها، اون خاله درد تو بزنه به منها، هالو (دایی) حالت چطورهها کجاست؟ الان، الو.. سلام علیکم... خداحافظ... ایناست. البته اینها خیلی گذراست.
اشاره داشتند به اینکه من نقشهای خاصی را بازی میکنم، حقیقت داره، همینجا هم میگم قبل از مردنم، چون ٧-٦ساله که مُردهام، اینو میگم که چرا من نقشهای بخصوصی رو بازی میکردم. خدا به هرکس یه فیزیکی میده این فیزیک آدم رو هرجا میبره به همین دلیل چارلی چاپلین ناگزیر یه نوع سینما را بازی میکنه مارلون براندو یه نوع سینما را. یکی با هیبت کلاسیک، که قد و قوارهاش و بازوش به اندازه دو برابر گردن من بود، من با این فیزیک میتونم وودیآلن باشم ولی هنر مثل همه چیزای دیگه بخشیش به توسعه برمیگرده، ما کشور درحال توسعهایم و هنوز به توسعه نرسیدیم و هنوز نمیتونیم (جسارت نباشه) میکروفنهامون را تنظیم و با هم هماهنگ کنیم. هنرمون هم همین جوریه در هر حال این توسعه است دروغ نمیتونیم بگیم. ما اصلا چیزی به نام سینما نداریم. اومدیم شروع کردیم سر از کجا درآوردیم؟ انشاءالله که سر از جاهای خوب خوب در بیاوریم.
بشر امروز از نظر فلسفی خداوکیلی یه چیزیو جا گذاشته. اون چیز چیه؟ یخچالمون پر از میوه است چرا موزای امروز ده تاش مزه یه لیموترش بیست ساله پیش رو نمیده؟ چرا ماشینهای شیک سوار میشیم مزه اسب سواریها رو نمیده. این چرا چراها و تا آخر!! من به این دلیل همیشه این نقشامو دوست داشتم چون یه طاقچه شون کمه و بشر یه طاقچهاش کمه. همون بشری که گفتم سرشو برده زیر برف. جسارت نکنم منظورم از بشر اون ور مرزهات (خنده حضار) حقیقتش برای همین جملاتی که عرض کردم خیلی ذوق زده شدم. یکی هلال احمر، بعد تئاتر و در حضور فرهیختگانی که خیلی من کوچکتر از اونم برام بزرگداشت گرفته شد با این ظرافت و با این دقت. من واقعا ممنونم کلمات خیلی کوچیکه. تشکر میکنم از آقای شجاعی عزیز. تشکر میکنم از همه اساتید، همه عزیزانی که به شکلی در این جشنواره سهمی داشتند بهخصوص در ارتباط با این حقیر ناچیز. انشاءالله روزی برسد که بتونیم کاری بکنیم در شهر این همه صداقت و پاکی باشه. والسلام
گزارش :محمد صادق شایسته-خدایاردرخش
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر