نويسنده : فضل الله ياري |
شامگاه جمعه 26دانش آموز دختر بروجني در بازگشت از سفر کاروان راهيان نور از مناطق جنگي در سانحه تصادف کشته شدند.همه عناصر لازم براي"مهم بودن" اين خبر فراهم است" 26، دانش آموز، دختر، مرگ، تصادف. همه اينها در نظر اول نشان ميدهد که يک اتفاق مهم رخ داده است و واکنشهاي پس از آن بايد متناسب با اين"خبر مهم" باشد.اما با همه تاثري که در متن خبر و تصاوير ارسال شده وجود دارد و اشک را در چشمت جمع ميکند، واکنشهاي مسئولان تورا قانع ميکند که:اين اتفاق چندان هم که دلت ميگويد مهم نيست، کافي است که مسائل ديگري اهميت پيدا کنند، آن وقت موضوعاتي از اين دست،تنها ميتواند خبري باشد در گوشه صفحه حوادث روزنامه ها. |
نويسنده : ميرزابابا مطهرينژاد |
در درياي انديشه سفري را آغاز کردم و سوار بر توسن خيال به وضعيتشناسي امور اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي کشور از سال 84 تاکنون پرداختم. از خيالي به خيال ديگر و تطبيق آن با وضع و روز خودم و همه آنها که ميشناختم پرواز کردم، به جايي نرسيدم، ناگزير، توسن خيال را رها کردم و بر واقعيتها متکي شدم و مصمم که براساس واقعيتها به قضاوت بنشينم. خيال، تجلي«من کودک» آدمي را سبب ميشود و شايسته نيست با چنين جلوهاي با جامعهاي که دوران بلوغ خود را سپري ميکند سخن گفته شود. بهتر است بر واقعيات اتکا کنم و«من بالغ» را به ميدان آورم تا هم بر«من کودک» نهيب زند که زندگي با خيال نميشود و هم در برابر«من والد» به احترام بنشيند و حضور خود را معنا بخشد. باري«من بالغ» به من حکم کرد که ابتدا بايد فرضيههاي اداره جامعه در اين چند سال اخير، به لحاظ اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي را بشناسي و واقعيات را مبناي اثبات يا ابطال آن فرضيهها قرار دهي. سخن درستي است که ميتواند ماتريس پيچيده ارتباط«من بالغ»، را با«من کودک» و«من والد» پاسخ گويد. دست به کار شدم تا فرضيههاي اداره اقتصادي جامعه را بشناسم. به آرشيوها رجوع کردم، صفحات روزنامهها، آرشيو سايتها، جستجوي ماشينهاي جستجوگر، سخنرانيها، مصوبات دولت و... و... نظريهاي به عنوان نظريه اداره جامعه به لحاظ اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي نيافتم، اما تا دلت بخواهد آرمانطلبيها و شعارها و وعدهها توجهم را به خود جلب کرد که کمترين آنها، بهترين شرايط و عاليترين زندگي را براي ملت ايران وعده ميداد. سخنها از تحول اقتصادي، تحول وضع معيشتي و... تشکيل ستادهاي تحول توجهم را جلب کرد، اما نظريهاي مبني بر نظريه تحول که مبناي فعاليتها قرار گيرد را نيافتم. واژه تحول ميتوانست راهگشا باشد براي کشف ابهام چون تحول در سايه تغييرات ساختي معنا پيدا ميکند و براي تشخيص تغييرات ساختي بايد به دستهبندي تغييرات عنايتي داشت. نخستين تغيير متوجه سازماني نظارتي به نام «سازمان مديريت و برنامهريزي» است که هم برنامهها را کارشناسي ميکند و هم به بودجههاي تخصيصي به آنها نظارت دارد و شاخصهاي پيشرفت و توسعه در مقابل هزينهها و اعتبارات قرار ميدهد و به قضاوت مينشيند، مرکزي است براي تجميع آمار و اطلاعات. ظاهرا اين سازمان بايد تغيير را تجربه کند تا تحول حاصل آيد. اما چون براي رسيدن به تحول اندکي عجله هست! تا جبران مافات شود، تغيير کافي به نظر نميرسد و سخن از انحلال جان ميگيرد. اما کدام نظريهاي انحلال يک مرکز عظيم کارشناسي و نظارت را براي تحول مجاز ميشمرد؟ پاسخي در کار نيست. در نقطه مقابل نامهها پشت نامهها، هشدارها، پشت هشدارها که چنين تغييراتي را نه تنها براي رسيدن به تحول مفيد نميداند که اعلام خطر ميکند. استدلالها، التماسها و هشدارها راه به جايي نميبرد و برج فرماندهي کارشناسي برنامهها و نظارت بر اجراي آنها فرو ميريزد و نخستين اثر وضعي آن به تغيير در ساختار بودجه پيشنهادي دولت به مجلس رخ مينمايد و بودجهاي با يک ماده واحده و يک خرمن اختيارات بدون نظارت و اهدافي کلان و آرمان طلبانه جايگزين نظام بودجهاي جزئي نگر و تبصره محور ميشود. نه در مذاکرات مجلس و نه در لايحه دولت از پشتوانهاي نظريهاي، بر چنين رويکردي خبري نيست که نيست. الغرض «من بالغ مشاهدهکننده و نه مفسر» سرگردان که گمشده خود را چگونه و در کجا جستوجو کنم تا امکان قضاوت براساس واقعيتها برايم ميسر شود؟ دو راه بيشتر برايم نمانده است که عبارتنداز: 1- از واقعيات چشم بپوشم و با بيدار کردن «منکودکم»، اسب شاهوار خيال را زين کنم و قوه خيالپردازي را جايگزين نظريهپردازي کنم و آرام بگيرم. 2- يک نتيجه منطقي از يافتههايم را به شما ارائه کنم؛ درست است که به نظريهاي دست نيافتم که کشور براساس آن در اين مدت طي طريق کرده باشد، اما آرمانها و وعدههاي داده شده که وجود دارند، براساس واقعيات آنها را به قضاوت بنشينم که کدام محقق شده است و کدام معطل مانده است و «منبالغ مشاهدهکننده» را با پاسخ به اين ملاک براي مواجهه مسلح کنم، بر همين اساس دست به بررسي و تجميع مشاهداتم زدم که خيلي وعدهها محقق نشده، بيکاري، گراني، بيبرنامهگي، تعطيلي کارخانهها، آشفتگي، بلاتکليفي، عدم دسترسي به آمار و اطلاعات و تبديل شدن صف حاميان ابتداي دوره از دولت، به صف مخالفان در اردوگاه اصولگرايان محصول چنين بررسي و مشاهدهاي است. نتيجه منطقي اين که نتايج، به ابطال نظريه ناشناخته و ناگفته اداره جامعه گواهي ميدهند. اصولگرايان ابتدا به بطلان نظريه اداره امور اقتصادي به شيوه چند سال گذشته در دولتهاي نهم و دهم اذعان کنند تا راه براي گفتوگو و آينده پژوهي آنان گشوده شود. معرفي هر نوع نامزد با هر ائتلافي براي انتخابات، بعد از چنين اعلام نظري قابل بررسي است! راه نخست اصولگرايان اعتراف و ابراز ندامت از راهي است که رفتند، پس از آن سخن از نامزد و ائتلاف معنا مييابد. فکر نکنيد نتيجه آخري تجلي «من کودک» است نه جلوه آشکار از «من بالغ مشاهدهکننده و بالغ مفسر و يا ملامتگر» است! |
نويسنده : تيزبين |
در خبرها آمده بود شوراي انقلاب فرهنگي براي افزايش جمعيت مشوقهايي در نظر گرفته. صد البته در نظر گرفتن اين تشويقها جاي قدرداني دارد چرا که حرکت در راستاي فرمايشات مقام معظم رهبري و نظرات عالمانه ايشان بر همگان فرض است. ولي ما که تيزبين باشيم گمان ميکنيم اعضاي محترم اين شورا عجولانه تصميم گرفته اند و توجهي به علتها نداشتهاند. به يقين منظور از تشويق براي افزايش جمعيت تشويق زوجهاي دو سه دهه قبل نيست و از افراد پا به سن گذاشته توقعي نيست که جمعيت زياد کنند و به يقين حتما آن بزرگواران شورا ميدانند طبق آخرين نظرات علمي بهترين و مناسب ترين سن باروري بويژه در بانوان بين 20 تا 40 سالگي است. حتما نيز اعضاي محترم اين شورا ميدانند که سن ازدواج خيلي بالا رفته و بعضا به چهل سالگي رسيده و تازه برخي از ازدواجها هم منجر به طلاق ميشود. آيا گمان نداريد تصميمهاي عجولانه شما در آموزش عالي تاثير مستقيم در اين معضل اجتماعي داشته است. وقتي جواني ساليان سال با خرج پدر و مادر خود مشغول تحصيل است، درسن 25 سالگي ليسانس و فوق ليسانس ميگيرد و تازه خدمت سربازي هم بايد انجام دهد، اول مکافات او شروع ميشود که شانسي براي پيدا کردن شغل ندارد لذا مجبور است براي حفظ آبرو و استفاده از عمر و جواني خود باز هم ادامه تحصيل دهد تا با مدرک دکتري، فوق تخصص و ترجيحا پروفسوري براي خود کاري دست و پا کند. از طرفي دولت محترم که وعده ايجاد شغل ميليوني ميدهد و موفق نميشود که همين شغلهاي موجود هم حفظ کند توقع نداشته باشيد با اين تشويقها اين مشکل ذکر شده حل شود. اين تيزبين به شما عالي مقامان پيشنهاد ميدهد : اولا : بايد مصوبات شما عيني، جامع و ماندگار باشد. ثانيا : حالا که مردم ما بهترين ايام زندگي خود را صرف تحصيل علم ميکنند راهي پيدا کنيد پس از اتمام تحصيل ( حتي زمان تحصيل ) در رشته مرتبط با تحصيل خود مشغول کار شوند تا دستشان به جيب خودشان برود. ثالثا : دولت تنها يک مشوق در نظر بگيرد براي زوجهاي جواني که وقتي ازدواج ميکنند با پرداخت تسهيلات بانکي و با ديگر امکانات کمک کند تا شغل مناسب پيدا کنند آنگاه خود صاحب چند فرزند عزيز نورديده ميشوند. |
نويسنده : مهدي قواميپور |
اين روزها ما شاهد شديدترين انتقادات به محمود احمدينژاد هستيم . اگر تا ديروز اصلاحطلبان و تنها برخي از اصولگرايان، منتقد سياستها و ضد سياستهاي محمود احمدينژاد بودند امروز جز حواريوني چند در اطراف اين رئيس دولت نمانده است. رئيس دولتي که با حمايت گسترده همه اصولگرايان و رهبري آمده بود تا کشتي سياست کشور را ناخداي ديگري باشد؛ تا آن جا که برخي از اقدامات خلاف آمد عادت وي که بيش از آن که اقدامي سياسي باشد ضد سياست بود، توجيه ميشد و اگر انتقادي بود چنان که سالها قبل آقاي بادامچيان عضو حزب موتلفه و نماينده تهران گفته بود در نهان و خلوت به سمع و نظر رئيس دولت ميرسيد تا احيانا بهانه به دست بدخواهان ندهند و موجب تضعيف دولت نگردند. اما حالا چه شده که همه ياران ديروز به صف طويل منتقدان پيوستهاند و ديگر از آن حمايتهاي بي دريغ خبري نيست؟ آيا اقدامات و تصميمات رئيس دولت خارج از دايره اصولگرايي بوده و اصولگرايان پس از آن که دريافتند قادر به حفظ رئيس دولت در چارچوب اصولگرايي نيستند به اصطلاح شمشير را از رو بسته و شروع به انتقاد از وي کرده اند؟ آيا محمود احمدينژاد هيچ گاه يک اصولگرا نبوده و صرفا براي کسب قدرت سوار واگن اصولگرايي شده است ؟ يا شايد بخواهيم بگوييم با نزديک شدن به انتخابات رياست جمهوري، اصولگرايان با آگاهي از نارضايتي مردم از اقدامات دولت و کاهش محبوبيت وي تلاش ميکنند با انتقاد از وي بستر حضور و کاميابي کانديداي بعدي خود را آماده کنند. براي اثبات درستي هر يک از اين فرضها و فرضيهها ميتوان شواهد و دلايلي ارائه کرد اما همچنان شواهد و دلايلي نيز هست که نادرستي اين فرضها را به رخ ميکشد. به عنوان مثال ما هيچ شاهد و دليلي نداريم که بگوييم محمود احمدينژاد هيچ گاه اصولگرا نبوده بلکه پيشينه سياسي وي به خوبي نشان ميدهد که وي همواره در اردوگاه اصولگرايان بوده چه در زمان دانشجويي و مسئله تسخير سفارت آمريکا و چه بعدها در قالب کانديداتوري مجلس شوراي اسلامي دوره ششم يا استانداري اردبيل همه و همه نشان ميدهد که او را بايد يک اصولگرا بخوانيم. در مورد تصميمات و اقداماتش نيز اگر چه گه گاهي با مخالفت اصولگرايان مواجه شده ليکن در مجموع هيچ گاه خارج از چارچوب کلي اصولگرايي نبوده است چرا که اولا رئيس دولت مجري قوانين و برنامههايي بوده که مجلس اصولگرا تصويب ميکرده ثانيا عموما اقدامات وي مورد حمايت جدي اکثريت اصولگرايان بوده است.بحث انتخابات نيز نميتواند درست باشد چرا که انتقاد اصولگرايان از رئيس دولتي اصولگرا بيش از آن که بر اعتبار اجتماعي آنان بيافزايد موجب تقويت ديدگاه مخالفان آنان، خصوصا اصلاح طلبان خواهد شد و اين نميتواند به سود اصولگرايان باشد. پس علت اين همه انتقاد بيپروا چيست؟ چرا اصولگرايان اين چنين بي مهابا به خودزني سياسي مشغولند؟ در اين مورد دو تحليل ديگر نيز از سوي تحليلگران مطرح است. در تحليل اول اين افتراق و مخالفت اصولگرايان با محمود احمدينژاد را در خانه نشيني يازده روزه وي جست و جو کرده و شکاف بين رئيس دولت و اصولگرايان را به سطحي عميق تر احاله ميکنند. در تحليل دوم بر ويژگيهاي روانشناختي محمود احمدينژاد تاکيد شده و تلاش ميشود نشان دهند که وي از چنان خصوصيت روان شناختي و ويژگيهاي فردي برخوردار و بهرهمند است که موجب تنش و افزايش چالش بين وي و مجموعه اصولگرايان شده است . اما اگر فعاليت سياسي را همچون يک فعاليت اقتصادي مبتني بر معادله سود و زيان بدانيم اصولگرايان تاجر بهتر از هر کسي بر زيان اين اقدامات و انتقادات آشنا هستند لذا هيچ يک از اين تحليلها نميتواند بياني قانع کننده از رفتار و گفتار امروز اصولگرايان باشد. براي درک مساله کمي به عقب برميگرديم زماني که خاتمي از تدارکاتچي بودن رئيسجمهور ميگفت يا در اواخر دوران رياست جمهوري اش پيگير لايحه افزايش اختيارات رئيسجمهور بود . اين نکته زماني معني دارتر ميشود که محمود احمدينژاد در تاسيس شوراي نظارت بر اجراي قانون اساسي که روزگاري خود حکم به انحلال آن داده بود با چه مشکلاتي رو به رو شد . پس بايد وزن و جايگاه واقعي رئيسجمهور را شناخت. اين در حاليست که برخي افراد و گروهها با بزرگنمايي در موقعيت و جايگاه رئيسجمهور و شخص محمود احمدينژاد در اين مقام، يا ميخواهند از زير بار مسئوليت شانه خالي کنند يا ميخواهند براي حضور خود در عرصه رقابتهاي انتخاباتي آينده در نزد افکار عمومي توجيه اخلاقي فراهم آورند. از اين منظر با نگاهي به مجلس چه از منظر قانوني و حقوقي و چه به لحاظ ترکيب فعلي اعضاي آن در سه دوره اخير آن بايد گفت انتقادات علي مطهري و احمد توکلي از مجلس و عملکردش به خوبي نشان ميدهد که مجلس نه تنها به لحاظ قانوني و حقوقي بلکه حتي ترکيب فعلي مجلس در دوران اصولگرايان فاقد چنان قدرت و جايگاهي هست که بتواند در جهت تصويب يا تحقق قوانين مصوب قاطعانه برخورد کند. اين در حالي است که اصولگرايان بر اين باور بودند که با کسب مجلس و قوه مجريه و به اصطلاح يک دست کردن حکومت و اعمال سياستهاي اقتصادي سياسي و اجتماعي خود، فرصت حل و رفع مشکلات کشور را خواهند يافت و اگر چنين پيروزي بزرگي به دست آورند ديگر هيچ گاه مردم به اصلاحطلبان رو نخواهند کرد و آنان رقيب را براي هميشه از صحنه خارج خواهند کرد . پس ساختار لايه لايه نظام که موجب خنثي سازي فعاليتها و اقدامات نهادهاي انتخابي ميشود در کنار برنامههاي ناکارآمد اصولگرايان براي اداره امور نه تنها منجر به حل مشکلات کشور نشد بلکه موجب تشديد بحرانها و مشکلات نيز شده و اين مسئله موجب سرگشتگي و حيراني اصولگرايان شده است تا جايي که آنها در انتقاد از هم، هر يک بر ديگري سبقت ميگيرد و هر يک تلاش ميکند تا وضعيت امروز کشور را به گردن ديگري بيندازد. اصولگرايان که هيچ گاه باور نميکردند اين درهم تنيدگي آنان در اين ساختار لايه لايه روزي آنان را به چنين بنبستي خواهد کشاند حالا براي فرار از اين وضعيت و برون رفت از چالشهاي پيش رو به هر چيزي متوسل ميشوند و در انتقاد از محمود احمدينژاد حتي از اصلاحطلبان نيز پيشي ميگيرند گويي اصلا به ياد نميآورند که وي روزي رئيسجمهور محبوب و برگزيده آنان و همان معجزه هزاره سوم بوده است . اين پايان غمانگيز اصولگرايان چيزي جز اثبات حقانيت اصلاحطلبان نيست که همواره در تلاش بودند تا با اصلاح ساختارهاي نظام موجب افزايش بهرهوري و کارآمدي نظام شوند . |
این روزا بعضی پدر مادرا بیشتر از بچه ها از شنیدن نام مهر ومدرسه استرس دارند تا خود بچه ها ،بعضی ها هم چون مهررا سر آغاز فصل پاییز میدانند ، از ترافیک روزهای اولش گله مندن ،برخی هم کلا میانه خوبی با پاییز وخزان ندارن ،اما دوستی میگفت زردی پاییز نشانی ازعشق است که در راه آن رنگ باخته .ولی من دوست دارم وقتی میبینم سیمای معصوم دخترکی را حصر مقنه سفیدی شده چون فرشته!
نه بیاد دوران مدرسه ،بلکه براساس وظیفه یک روز از نیمه های مهر بود که بمدرسه رفتیم ، برنامه ریزی شده بود نوبت ما مثل بعضی مدارس دولتی شیفت عصر بود .نشستم روی صندلی های ردیف اول مثل بچه زرنگ ها ،وبرخی کوتاه قد ها ، همکلاسی های آنروز من همه میان سال والبته بیشتر خانم ،معلم آمد خودش را نیکوبخت معرفی کرد اما انگونه که رضایت، چهره اولیا را تصرف کرده بود این فامیل بی شک صفتی خواهد برای اینده دخترانشان که شاگرد نیکوبخت !هستند .میگویید 19 سال سابقه کار دارم ویک سال هم مهد کودک .ودر ادامه معرفی خودش میگوید دیگر چه بگویم ؟ که در این لحظه همان همه ی مخصوص خانم ها شروع میشود .یکی میگوید معلم خوب بچه های ما ،چند تای دیگر میگویند بگو بهترین معلم و.....راستش را بخواهی این بار دلم میخواست این هم همه ی مادرها ادامه داشته باشد تا او را بیشتراز نگاه والدین بشناسم .
دلم نیامد از خودش سوال کنم زیرا او تمام وقت نیم روز صبح را در مدرسه گذرانده بود حال آمده بود برای جلسه با اولیا وپس از آن کلاس تقویتی .اگرتو جای من بودی از او میپرسیدی ؟.
نپرسیدم زیرا اعتراف کرد بعضی وقت ها دیگر صدایم به همه نمیرسد و وسط کلاس بر صندلی نشسته تا هرجوری شده همه صدایم را بشنوم .بیخود یاد آن دونده ای افتادم که در جدال ماراتن دمی که باد وباران ناخواسته بر او میتازد ،فقط به رسیدن می اندیشد حتی اگر دیگر نای رفتن نداشته باشد. البته با این فرق که مغلم به خوب رسیدن می اندیشد
برنامه هایش را یک به یک توضیح داد درست مثل مدیرانی که در روز معارفه چقدر خوب ورویایی از آینده گپ میزنند ،البته برنامه های وی با مدیران اساسا یک فرق دارد آن هم اینکه گفته های وی در سالی که گذشت با تن پوشی از عمل هویدا شده وباز خورد همین برنامه ها بوده که والدین را برآن داشت تا به تعداد شاگردان پارسالش وشاید بیشتر امضاء جمع کنند وطومار بنویسند که این آموزگار با بچه هایمان سال به سال وپایه به پایه تدریس کند ،که البته اینگونه نیز چرخ مراد اولیا چرخید وامسال در پایه پنجم تدریس میکند .
چقدر خوب اطمینان میداد به خانواده ها .وقتی حرف میزد آسان وبه آرامی جلب میشد اعتمادها ،آنگونه که این دلها با هیچ ریشتری دیگر نمی لرزید.از بس که مدون بود وبوی استناد میداد حرف هایش.
وقتی قصه زجرهایی که فرهادکشید تا به شیرین برسد را میخواندم هم لذت میبردم .هم با خودم میگفتم اگر فرهاد در دنیای ما بود وبه موبایل دسترسی داشت وسامانه اس ام اس حتما دیگر کلنگ بدست نمی گرفت وبه آرامی با حرکت انگشتانش در صفحه فینگرتاچ موبایلش هرچه واژه بود برای شیرنش (send)ارسال میکرد .اما ان روز یک عشق دیدم در دنیای پرتکنولوزی امروزی ولی به سبک عشق فرهاد دیروزی .به خود م گفتم این عشق اصلا زمان ومکان نمی شناسد ،آنچه دیدم عشق یکنفر به معلمی ،عشق به درس دادن وعشق به شاگردانش بود.
عشقی که تابستان او را چون دانش آموزی بر سر مکتب اموزش پایه نو رسیده معلول الحال ششم مینشاند.عشق به یادگیری . همان روزی که فهمید م وی تابستان گذشته باپول خودش رفته فنون تدریس پایه ششم را فراگرفت ،از جنس او معلمی را دیدم که دربدر دنبال واسطه ای میگشت تا بتواند نیروی مازاد اعلام گردد وبه مدرسه نرودو از تدریس فرار کند.و این مرا بر آن داشت تا بنویسم در وصف او
یکی میگفت : روزگار دیگر چو بهمن بیگی بخود نمی بیند ،من هم تایید میکردم اما حالا که عشق درس دادن را در چشمان این زن دیدم ، حرفم را پس میگیرم.پس میگیرم زیرا او راضی نشد معلمی را عوض کند با بودن در قاب سیمای همه ی خانه ها،پس میگیرم زیرا لگد زد به رویای خیلی از مردمان سرزمین پارس که برای رسیدن به جلوی دوربین لهله میزنند.
او اگرچه چون بهمن بیگی برای اموزش نمی توانداز ارس تا هامون برود ولی همه ی تلاش خود را در شیراز -نزدیکی همین قم آبادخودمان ووقتی وارد میشوی سمت چپ در "مهر آئین"باجان ودل در طبق میگذارد
اگر با این آدرس نیافتی برو درب کلاس پنجم /4 را بزن وهر آنچه در قلم ناتوان من نیامده تو خود به عینه بنگر
او تنها یک معلم نیست او یک مجری تلویزیونی هم بود وهست.خوش صورت و شیرین بیان ،چابک سواربراسب الفاظ ودوست داشتنی برای کودکان .
اما او میگذارد ومیگزد بخاطر صفای معلمی
سجده میکنم در مقابل عشقش که پاک است و مورد پسند مکتبم "عشق به معلمی "
نويسنده : منصور فرزامي |
گفت و چه نيکو گفت آن مرد اصولگرا و چه اعتراف صادقانهاي بود اما نگفت که زمينه خانهنشيني سابقون، بزرگان انقلاب، شخصيتهاي اهل و انسانهاي توانمند را چه تفکري فراهم کرد و باز هم به پاي ديگران نوشت و اين عادت زيرکان است که باز هم به پاي ديگران بنويسند و به لطايف زباني و تحليل آنچناني، مرگ را براي همسايه خود بخواهند! و نگفت که سيطره يک تفکر «مانا» ست که هنوز هم هست و با حرف «سرزباني» نميتوان بيرونش کرد و هرگز نگفت که اکنون آن «تفکر» بايد پاسخگوي همه اين مسائلي باشد که در جامعه ماست و مسئول اجرايي کشور، برکشيده همين تفکر است. و نگفت که زمينه حمايت تمام قد را در دولت، اصولگراياني فراهم کردند که منافع آنان تضمين و تأمين ميشد و يار در مجموعه اجرايي داشتند . تا چنين بود، هرگز آن گروه نگفت که به عنوان مثال با انحلال « سازمان مديريت و برنامهريزي» و «شوراهاي اقتصاد و پول و اعتبار» که بنيان و زير ساخت برنامههاي کشور و نظام اقتصادي و تدوين و مهار نقدينگي را بر عهده داشتند، راه چگونه به « نا کجا آباد»ختم شد! و اکنون که هر زباني به نقد از مسئول اجرائي کشور، ميگويد، همنوا شدهايم تا از قافله مدعيان بيداري و آگاهي و دلسوزي براي کشور باز نمانيم! چرا که آينده نگري، مشي مطلوب زيرکان راه «ميان بر» است و فرياد «واويلا» چه عاطفه بر انگيز! چه نيکو بود که آن عزيز، نقد را به خانه گروه و تفکر خود ميبرد و به صدق اعتراف ميکرد که آنان که بر مصدر نشستهاند و هيچ هنجاري را مجاب نيستند و حرمت بزرگ و کوچک را ميشکنند و موجب آن همه مسائل اجتماعي و سياسي و اقتصادياند، برکشيده عمل و تلقي ما هستند پس چنان نکنيم که اگر از ما بودند و منافع ما تأمين شد، مسئول و مسئولان « بصلاح » اند و اگر نبودند، مشمول هر عتابي. و چه خوب ميشد اگر ميگفت که نه تنها رئيس جمهور نميتواند بي ارتباط با احزاب و جامعه باشد، بلکه جامعه به احزاب تشکيلاتي و قوي با تمامي سلايق محتاج است چون ايران ملک طلق يک فرد و يک گروه نيست و متعلق به همگان است و اگر امروز در نيابيم، فردا بر ما پشيماني و پريشاني عارض خواهد شد. اگر آن عزيز و همفکرانش بپذيرند که چاره ما نه 1+5 و نه در مماشات با غرب و نه در تعامل انفعالي بلکه در آشتي ملي است که يگانه عامل وحدت جامعه ماست و وفاق راستين و بيشائبه از ناحيه تمامي آنها که دوستدار نظام و ملک و ملتاند و دلجويي و ملاطفت نسبت به همه آناني که آزردهايم و کشور را از قابليت و صداقت آنها محروم کردهايم. پس بقا و سعادت ايران و ايراني، منوط است به فرا خواني فراگير تا همه به ياري ملت بشتابند و انتخاباتي آزاد براي همه کساني که دلشان براي ايران زمين و ارزشهاي متعالي آن ميتپد و پرهيز از انحصار و تماميت خواهي و سهم طلبي: من آن چه شرط بلاغ است با تو ميگويم تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال |
نويسنده : مهدي راستي |
سال 1384 را از هر منظر که بنگري سالي بود که حکايت از شروع تحولي شگرف در سه عرصه سياست، اقتصاد و فرهنگ ميداد. تنها در عرصه اقتصاد، نسيمي وزيدن گرفت که انگار آغاز و پايانش به يک چيز ختم ميشد و آن جنگ رواني داخل و خارج براي بغرنج نشان دادن وضعيت اقتصادي کشور بود. زماني که احمدينژاد به رياست جمهوري رسيد ابتدا از بانکداران شروع کرد و آنها را مسبب خيلي از نابسامانيها دانست. از بانکهاي خصوصي گرفته که آثار تخريبي را بازدهي اين بانکها ميدانست تا زير سوال بردن سودهاي بانکي که به نظر احمدينژاد مانع توسعه و اشتغال پايدار خواهد شد. اما همه مشکلات زير چتر عدالت قابل حل بود و تنها راه حل براي نجات اقتصاد و تحقق عدالت از منظر احمدي نژاد اين بود که اگر فرصتهاي مساوي در اختيار ملت قرار گيرد همه مشکلات ما حل خواهد شد. فرصتهايي که از نظر او خصوصيسازي يکي از آن راهکارها خواهد بود. اما باز از نظر رئيس دولت مانعي در راه تحقق عدالت بود و آن افرادي خاص که به قلههاي ثروت دست پيدا ميکنند و رسانهها و گروهها و بلندگوها را در اختيار خود ميگيرند و به قدرت سياسي نيز دستاندازي ميکنند، بالاخره در هر صورت مانع اجراي عدالت ميشوند. اما انگار نه انگار که رئيس قوه مجريه در کشور اختياراتي هم دارد تا موانع و بي قانونيها را برطرف سازد. ايشان در مصاحبه با سايت انصار هنوز دو سال از عمر دولت سپري نشده بود ميگويد: وقتي نفت ميشود 50 دلار بايد يک تغييري در زندگي مردم اتفاق بيفتد، اگر 8 دلار هم ميشود بايد اتفاقي بيفتد. نفت به 120 دلار هم رسيد اما ظاهرا تغيير در حذف يارانهها و پرداخت بيوجه دوباره نيمي از آن به همان ملت دانسته ميشد. سياستي که شايد با سفرهاي استاني کليد خورد تا اجراي عدالت با توزيع يارانهها و سهام عدالت شدني باشد وگرنه قلههاي ثروت و قدرت بسيار بلندتر از آن چيزي بود که احمدينژاد ميگفت و به اين راحتي نميشد از آنها عبور کرد. باز به فکر تمرکززدايي تصميمگيري از تهران افتاد و اين را هم از شرايط تحقق عدالت دانست غافل از اينکه اگر چه تمرکز زدايي بسيار سياستي عامه پسند و مقبول هست اما شرکتي که در همين تهران کارآمدي ندارد و نميتواند سياستهاي خود را به اجرا گذارد چه زاهدان باشد و چه بوشهر يا مازندران تفاوتي در پيشرفت سياسي- اقتصادي نخواهد داشت. عدالت واژه قشنگ و داراي بار معنايي عظيمي هست اما نه در فقدان سياست مشخص براي اجراي همين تحقق عدالت. حال که به پايان عمر دولت نزديک ميشويم آيا همان فرصتهاي مساوي تحت نام خصوصي سازي يا ... در اختيار ملت قرار گرفته يا فرصتها در دريافت يارانهها و توزيع سيبزميني يا سهام عدالت خلاصه ميشد؟ و شايد فرصت مساوي در واردات کالاهاي مصرفي دانسته ميشد که براي کنترل تورم داخلي به عنوان سياستي مخرب براي توليد و اقتصاد در دستور کار قرار گرفته بود. يادمان هست که وضعيت شکر در سال 85 چه ماجراي افسانه اي را رقم زده بود تا جايي که شکر وارداتي توسط عدهاي به صادرات افزوده ميشد. در آن زمان ساليانه به واردات500 تا 600 هزار تن شکر داخلي نياز بود در صورتي که حدود 5 برابر- يعني بيش از 5/2 ميليون تن- نياز بازار به شکر خارجي در سال 85 وارد کشور شده بود. کمبود توليد، از بين رفتن شغل و تعطيلي واحدهاي توليدي شکر و کاهش کشت چغندر قند نتايج بي اهميتي نخواهند بود از آنجا که بدانيم هر يک ميليارد دلار واردات باعث حذف 100هزار شغل در کشور ميشود که با اين سياست علني و عملي ميشد. اين سياست تنها به واردات برنج و خلق فرصت براي دلالان و واسطهها در بخش کشاورزي محدود نبوده است بلکه بحران در صنايع نساجي و واردات و قاچاق منسوجات خارجي و تزلزل در قديمي ترين صنعت ايراني که طبق برآوردها حدود 8700کارخانه نساجي بزرگ و کوچک در ايران فعال بودند که امروز حتما اين حدود کاهش هم يافته است و قرباني، تنها کارخانه نساجي کرمانشاه با بيش از 150 فروشگاه و دهها هکتار زمين نبود که با بيش از 80 ميليارد تومان بدهي به تعطيلي کشانده شد و قرار شد زمينهاي آن براي شرکت خودروسازي در اختيار ايران خودرو گذارده شود. يکي از صنايعي که در توليد ناخالص داخلي و کاهش وابستگي به درآمدهاي نفتي واجد اهميت بود اما حالا نيز آيا آن صنعت با روند افزايش قيمت مواد خام و بويژه مواد پتروشيمي حرف اول را در سرانه ملي کشور ميزند؟ بحران در صنعت برق و زيانها از خاموشيهاي مکرر در تابستان که عده اي بدهي 5000 ميليارد توماني دولت به صنايع توليدي برق را يکي از عوامل خاموشيها ميدانستند، بحران در صنعت خودرو و... تنها در 4ساله اول دوره احمدينژاد آن هم با رشد بيسابقه درآمدهاي نفتي کشور اتفاق افتاد تا همچنان سياستهاي غيرکارشناسي شده با هدفمندي يارانهها ترکيب نامانوسي را بوجود آورد که امروز عده اي از نزديکان حال و سابق خود دولت سخن از تشکيل نهادي فراقوهاي بزنند تا بلکه وضعيت ايجاد شده را اندکي کنترل کنند. وعده يک ميليون و دو ميليون شغل و وعدههاي تکراري در رفع بيکاري بر کسي پوشيده نيست و حتي طرحهاي زود بازده نيز نتوانسته نرخ بيکاري را از بين ببرد آن هم در اين شرايطي که امروز نمايندگان مجلس به تصويب طرح توقف فاز دوم هدفمندي راي ميدهند و حتما مجلسيان نيز خوب ميدانند که براي کنترل بيکاري و کاهش تورم، اقتصاد ايران بايد حداقل سالي 8 درصد رشد داشته باشد. سخن يکي از اعضاي روحانيت مبارز در همان سالها در نوع خودش قابل توجه است که گفته بود انکار گراني و تورم موجود مانند انکار آلودگي هواي تهران است. اما با وجود حجم بالاي چکهاي برگشتي که حکايت ميکند از اين که وضع اقتصادي کشور در شرايط مطلوب قرار ندارد و افزايش بيکاري و افزايش تورم همچنان بايد چشم به دلارهاي نفتي دوخت و مشکل را نه در سوء مديريت در هدفمندي يارانهها بلکه ناشي از تحريمها و جنگ رواني در داخل و وجود تيترهاي ريز و درشت روزنامهها عليه دولت دانست! وضعيتي که حال و روز اقتصاد ما را شکل ميدهد ترکيبي خلق ميکند که تنها يکي از پيامدهاي سياسياش را در اعتراض بازاريان مشاهده نموديم. افزايش تورم از قدرت ريال ميکاهد و دارندگان نقدينگي به خريد ارز تشويق ميشوند و افزايش تقاضا در شرايطي که از عرضه آن کاسته شده است به صورت بهاي بيشتر اين ارزها درخواهد آمد. تحريمها که نسبت به سالهاي گذشته افزايش بيشتري يافته، دشواري در صادرات نفت، افزايش تقاضاي ارز، عدم امنيت لازم براي سرمايه گذاري، بي اعتمادي مردم به برخي سياستها که نوسانات ارزي کافي هست تا به شدت آن بيفزايد، کاهش دلارهاي نفتي، رکود در مراکز توليدي و... همچنان تهديدي براي تداوم بحران ارزي خواهد ماند. شايد اگر سياست و کار کارشناسي شده اي اتخاذ نشود کنترل قيمت ارز به راحتي از کنترل بانک مرکزي هم خارج شود که به نظر ميرسد چنين نيز هست. جنگ رواني موضوعي نيست که رئيس دولت در آخرين نشست مطبوعاتي اش گفته باشد؛ بلکه جنگ موشها با شير(اقتصاد) ايران چند سال پيش هم در تهران از زبان رئيس دولت شنيده شد. شايد موشها همان دانه درشتهايي بودند که مانع تحقق عدالت ميشدند که هيچ گاه نامي از آنها برده نشد و همچنان در هر کنفرانس خبري رئيس جمهور از وجود اين عوامل ميشنويم و منتظر تا شايد نابلدي افرادي همچون جزايري و خاوري و قرارداهايي از نوع «کرسنت» آن هم از سوي يک فرد عادي از دوبي که ايراني هم نبوده خبر از رشوه سه ميليون دلاري فردي را در اين قرارداد به ديوان محاسبات منعکس کند تا به مرور و خودجوش فهرست دانه درشتها رو شود. همين سال 88 بود که فارس نيوز حامياحمدينژاد تيتر زد: خيابان فردوسي در تصرف دلالان، مرده شورها هم آمدند. و چه زود دير ميشود. |
نويسنده : هماگويا |
يکي از فيلمهاي اکران پائيزي امسال،فيلم «من همسرش هستم» اولين ساخته مصطفي شايسته،تهيه کننده کهنه کار سينماي ايران است که با مميزيهائي روي پرده سينماست. به نظر ميرسد اين فيلم با طرح اوليهاي متفاوت که درنگارش تبديل به قصهاي تکراري ميشود وبه دور از فضائي مناسب براي پرداختن قرار ميگيرد،ريسک بزرگي براي اولين تجربه کارگرداني مصطفي شايسته محسوب ميشود چرا که مسير داستان پردازي آن از هر سوئي قاعدتا به بن بست ميرسد و به همين دليل است که به رغم کارگرداني نسبتا خوب،از نظر ساختار فيلم کاملي نيست و قصه محتاطانه آن که ضرورت هم در اين احتياط بوده است، مخاطب را قانع نميکندو اي کاش وقتي که فيلمسازي ميبيند،يک موضوع نميتواند واقع بينانه به چالش کشيده شود،از خير آن بگذرد. دکتر جواني (مصطفي زماني) که از همسرش(نيکي کريمي) دو فرزند دارد، با منشي خود (ميترا حجار)رابطه عاشقانه برقرار کرده است.زن تصادفي با يکي از آشناهاي قديمياش برخورد ميکند و براي تلافي خيانت مرد وهمچنين جلب توجه و برانگيختن حس حسادت او،اينطور وانمود ميکند که با آن مرد در ارتباط است.و در اين ميان، گاهي مخاطب را هم مشکوک ميسازد. بعيد ميدانم که مصطفي شايسته به عنوان يک تهيه کننده با تجربه، هرگز حاضر ميشد تا اين قصه را به کارگرداني فرد ديگري بپذيرد وروي آن سرمايهگذاري کند و هنوز هم براي من جاي تعجب دارد که چه چيز در اين فيلمنامهاي که گاهي به نعل ميزند و گاهي به ميخ،توجه او را جلب کرده است تا اولين تجربه تهيه کننده فيلمهاي خوب «کافه ستاره»،«بوتيک» و «مادر» در مقام کارگرداني باشد. ما در جامعهاي زندگي ميکنيم که به واسطه باورهاي مذهبي و فرهنگي مان،خيانت يک مرد؛بي معرفتي است و اما خيانت زن يک جرم نا بخشيدني و مستحق اشد مجازات محسوب ميشود و گر چه اين قصه يک سوال قديميو بي جواب زنانه دارد اما هرگز جاي پاسخي براي آن نيست. سوالي با اين مضمون که : (اگر من اين خيانت را در حق تو ميکردم،چه حسي داشتي؟). اشتباه ديگر کارگردان اين فيلم، انتخاب دو بازيگر اصلي( من همسرش هستم )است که هيچ منطق قابل قبولي ندارد و رو به رو قرار دادن مصطفي زماني و نيکي کريمي بسيار عجيب به نظر ميرسد. البته اگر مخاطب،سابقه ذهني از اين دو بازيگر نداشت،شايد نقش اين دو باورپذيرتر ميشد اما با توجه به اينکه هم نيکي کريمي و هم مصطفي زماني هردو براي بيننده،چهرههاي آشنائي هستند، حس همذات پنداري و برقرار کردن ارتباط را از مخاطب سلب ميکنند. مصطفي زماني جواني است که در اولين سال از دهه شصت به دنيا آمده و نيکي کريمي بازيگري که در آخرين سال از دهه شصت به يک ستاره در فيلم «عروس» به کارگرداني بهروز افخمي بدل شده است و گر چه مصطفي زماني در اين فيلم به خوبي از عهده نقشش بر ميآيد و گريم بسيار مناسبي هم دارد،اما همين فاصله سني در ذهن و نظر بيننده موجب ميشود تا بازي خوب او را هم نبيند. در ادامه...(اين دو نفر) «مصطفي زماني» را در موقع پخش سريال (يوسف پيامبر) ديدم و با او مصاحبه مفصلي داشتم. اوج مطرح شدنش بود و کاملا مشخص که از اين اتفاق بسيار خشنود است. نميدانم در اين سالها چقدر تغيير کرده که اين ستاره شدنها بستر خوبي براي تغيير شخصيت است اما نکتهاي که در مورد او برايم جالب است،صحبتي بود که مطرح کرد و من آن را شعار ميدانستم اما حالا ميبينم که واقعا به آن اعتقاد دارد و تا اين لحظه از آن فاصله نگرفته است. او ميگفت که دو باور براي بازيگري دارد. يکي اينکه در کارآکتر يوزارسيف غرق نشوم و ديگر اينکه بازيگر فيلمهاي رومانتيک و عاشقانه و تجاري نباشد.همکاري او با کارگرداناني چون بهرام بهراميان، حسن فتحي، فريدون جيراني، محمدعلي باشه آهنگر،مصطفي شايسته و... با قصههائي متفاوت که محور اصلي آن عشقهاي دم دستي و باليوودي و چهره نبوده،بيانگر اين است که تا به حال سر باورهاي خود ايستاده،ضمن اينکه عقيده دارم وي در فيلم «کيفر» ساخته حسن فتحي بسيار خوب ظاهر شده و حتي مستحق بهتر ديده شدن توسط داوران و منتقدين نيز بوده و در فيلم «سلام بغداد» هم چيزي کم نداشته است. و اما بازيگر نقش اول زن در «من همسرش هستم»...«نيکي کريمي» به تازگي در فيلمها، تعجب مرا جلب ميکند. هر بار که فيلمي از او ميبينيم، نا خواسته با خود ميگوئيم که اين کارآکتر را قبلا هم ديده ايم و اين قبلاها باز هم نيکي کريمي است در فيلمي ديگر. گر چه او در «من همسرش هستم» بازي بدي ندارد اما باز هم خودش را تکرار ميکند و مدتهاست که از او بازي اي چون حضورش در کارهاي ابراهيم حاتميکيا نظير «برج مينو» و يا «بوي پيراهن يوسف»، «سارا» يا «پري» درساخته داريوش مهرجوئي را نديده ايم و مدتهاست که به دنبال نيکي کريمي در فيلمهاي «دو زن» و «واکنش پنجم» تهمينه ميلاني ميگرديم.البته بد نيست به اين هم اشاره کنم که در جشنواره امسال يک بازي متفاوت از او ديدم که در ميزان ضعيف بودن با همه کارهايش در اين دو دهه و اندي فرق ميکرد و آن حضوربسيار ضعيفش در فيلم «تلفن همراه رئيسجمهور» است.نميدانم اما شايد دغدغه فيلمسازي موجب شده است که اين بازيگر پر توان انگيزه اش را براي بازيگري از دست بدهد. بد نيست،يادآوري ميکنم که اين بازيگر،مترجم و کارگردان سينما،اولين بازيگر زن تازه وارد بعد از انقلاب بود که مستقيما و بدون حضور جدي در عرصههاي ديگر بازيگري،به يک سوپراستار سينما تبديل شد. |
اخبار منتشر شده پيرامون درگذشت ابوالفضل پورعرب بازيگر فيلمهاي عروس و نرگس با تکذيب خانواده اين هنرمند مواجه شد و در پي تماس با همسر و پسر وي اين خبر تکذيب شد.
ديروز احمد ميرعلايي در نشست خبري جشنواره فيلمهاي کودکان و نوجوان در اصفهان به صورت غيرمنتظره اعلام کرد که ابوالفضل پورعرب ديروز در بيمارستان درگذشته است.ساعتي پس از انتشار اين خير اما فرزند ابوالفضل پورعرب در گفتوگو با برخي رسانهها اصل خبر را کذب محض دانست و اعلام کرد پدرش در سلامت کامل و در منزل به سر ميبرد.در تماس تلفني با همسر پورعرب نيز خبر مرگ اين هنرمند تکذيب شد.به دليل عدم دسترسي به ميرعلايي منبع خبر اوليه نامشخص ماند.پويا پورعرب فرزند ابوالفضل پورعرب در واکنش به انتشار شايعه درگذشت پدرش در رسانهها تأکيد کرد: اين خبر کذب محض است و هنوز هم نگذاشتهايم پدرم از اين شايعه مطلع شود.
فرزند ابوالفضل پورعرب درباره شايعه منتشر شده مبنيبر درگذشت پدرش گفت: احمد ميرعلايي بهعنوان مديرعامل بنياد سينمايي فارابي صبح ديروز اين شايعه را از خودش منتشر کرد و هيچ تماسي مبنيبر صحت و سقم آن با ما نداشت.وي افزود: من خود بعد از انتشار اين شايعه با آقاي ميرعلايي تماس گرفتم و پيگير منبع خبر شدم. صددرصد از نظر قانوني پيگير انتشار اين خبر هستيم.
پورعرب تأکيد کرد: البته مطمئن نيستيم منبع اصلي خبر آقاي ميرعلايي بودهاست و يا فرد ديگري اين خبر را در اختيار وي قرار دادهاست اما قطعاً از نظر قانوني پيگير منبع انتشار اين شايعه هستيم. نميتوان صرفاً به خبر يک خبرگزاري استناد کرد که مدعي شدهاست منبع اصلي اين خبر مديرعامل فارابي است. فرزند اين بازيگر باسابقه و مطرح سينماي ايران درباره وضعيت جسماني ابوالفضل پورعرب و آمادگي وي براي گفت وگو با رسانهها در اين خصوص تأکيد کرد: پدرم به هيچ وجه در اينباره صحبت نميکند چراکه ما هنوز اجازه ندادهايم حتي از اين شايعه مطلع شود.
سيداحمد ميرعلايي كه از درگذشت ابوالفضل پورعرب خبر داده بود، با تكذيب اين خبر، براي اين هنرمند سينما آرزوي سلامتي كرد.مديرعامل بنياد سينمايي فارابي گفت: در حين مصاحبه مطبوعاتي صبح ديروز (17 مهر)، از اردشير ايراننژاد يادي شد و آقاي احمدي يادداشتي دادند و خواستند يادي هم از ابوالفضل پورعرب شود كه من نام ايشان را هم اعلام كردم.او ادامه داد: تمام اينها ياد كردن از يك هنرمند سينما بود و هيچگونه قصدي در كار نبوده است و براي ايشان آرزوي سلامتي ميكنم.
همچنين مهدي احمدي ـ تهيهكننده سينما ـ كه اين خبر را اعلام كرده بود گفت: طي تماسي از تهران اين خبر را به من اعلام كردند و ما عجولانه و بدون تحقيق و به احترام ايشان كه از هنرمندان خوب ما هستند، خواستيم در شروع جشنواره يادي از ابوالفضل پورعرب شود.او افزود: ضمن عذرخواهي از خانواده ايشان و علاقهمندانشان و همچنين رسانهها كه اين خبر را به نقل از من منتشر كردند، براي پورعرب آرزوي طول عمر و سلامتي ميكنم.
در اين ميان داريوش بابايئان تهيه كننده سينما و نيز چند نفر از دستاندركاران سينمايي با تاييد خبر درگذشت ابوالفضل پورعرب؛ از آمادگي و تدارك وسايل براي كفن و دفن اين هنرمند خبر داده بودند. حال آنكه فرزند اين هنرمند اطلاع داد كه پدرش هنوز در قيد حيات است.كميته سامان دهي صنوف نيز كه قرار بوده است مراحل تشييع پيكر وي را فراهم كند با تاييد خبر فرزند پور عرب مبني بر قيد حيات بودن وي تدارك براي صدور پروانه دفن را منتفي كرده بود.يک تهيهکننده و دوست ابوالفضل پورعرب تأکيد کرد او به خاطر انتشار عکس و مطالبي از او در هفته گذشته افسردگي گرفته و با جامعه هنري و مطبوعات قهر کرده است.
محسن شايانفر تهيه کننده تلويزيون و از دوستان ابوالفضل پورعرب در واکنش به شايعه درگذشت اين بازيگر وي گفت: روح پورعرب مکدر شده است و او به خاطر عکسي که مطبوعات از او منتشر کردند ناراحت است. آخر چرا بايد با انتشار بدون هماهنگي يک عکس مردم را نگران کرد؟وي تصريح کرد: بعد هم عدهاي با غرض ورزي مطالبي در اين زمينه نوشتند که به آزردگي پورعرب منتهي شد. من با او در ارتباطم و از سلامتش خبر دارم. او افسرده شده و عکس منتشر شده روحيهاش را از او گرفته است.تهيهکننده"ملکوت" در خاتمه اظهار کرد: هنرمند حساس است و مثل ماجرايي که در برنامه"هفت" با فريماه فرجامي صورت گرفت، همين اتفاق نيز براي پورعرب با انتشار آن عکس و مطالب رخ داد. شايد هرکسي زماني به شرايط بدي دچار شود اما نبايد او را در معرض نگاه افراد از بين ببريم. به ويژه که آن شخص برايشان به منزله قهرمان بوده است. پورعرب اکنون با خودش، جامعه هنري و مطبوعات قهر کرده است.
روایت زیر خاطرهای است از «حاج مفید اسماعیلی» از رزمندگان لشکر 25 کربلا است. او در دوان اسارتش در اسارتگاه رمادی، چهره اسرا را نقاشی میکرده تا به همراه نامههاشان برای خانوادههای چشم انتظار بفرستند؛ اما یک روز پیشنهاد نقاشی تصویری به او میشود که همه وجودش را به لرزه میاندازد...
****
اولین سالگرد ورودمان به اردوگاه 17 «رمادی»، مصادف شده بود با اولین سالگرد ارتحال حضرت امام(ره)؛ این که میتوانستیم در این اردوگاه کمی راحتتر از اردوگاه 13 «رمادی» مراسم برگزار کنیم، احساس خوشی بود که در دل همه اُسرا موج میزد، به خصوص آنهایی که به اتفاق هم به تکریت آمده بودیم. در اردوگاه 13 «رمادی»، اگر عراقیها احساس میکردند یک اسیر دارد درباره امام فکر میکند! دمار از روزگارش درمیآوردند، چه رسد به اینکه برای امام مراسم ختم هم بگیریم.
یادم میآید درست اربعین امام بود که شانزده نفر از بچهها را به خاطر دور هم نشستن و فاتحه خواندن گرفتند و یک هفته آنها را در یک اتاق (3×2) نگه داشتند. اردوگاه 17 به برکت حضور حاج آقا ابوترابی توانسته بود خیلی از سدهایی را که در اردوگاههای دیگر وجود داشت، از بین ببرد.
یکی از روزها دوستم که اهل گیلان بود به سراغم آمد و گفت: مفید! در طول این 4 سالی که در اسارت هستم عکسی را نگه داشتم که برایم خیلی مهم است. وقتی این جمله را شنیدم، فهمیدم با این جملهاش به دنبال چه چیزی میگردد. در آن روزها من که نقاشیام تا حدودی خوب بود، عکسهایی را که از طرف خانواده بچهها برای آنها فرستاده میشد، میکشیدم و اُسرا آن نقاشیها را به همراه نامههایشان برای خانواده میفرستادند. این دوستم نیز قصد داشت تا من به او بگویم: حاضرم این عکس تو را هم نقاشی کنم.
من هم با این جمله کوتاه اعلام آمادگی کردم و گفتم حاضرم آن را بکشم. دوستم که به نظرم به هدفش رسیده بود، رو کرد به من و گفت: کشیدن این عکس، شرطی دارد که باید به آن عمل کنی. من که تا آن روز برای کشیدن نقاشی شرطی را قبول نکرده بودم، گفتم: این عکس چه کسی است که برای کشیدن نقاشیاش باید شرطی را قبول کنم؟! لبخندی زد و به آرامی دست در جیبش برد.
وقتی دستش را بیرون آورد، کارت پرس شدهای در دستش قرار داشت. وقتی کارت را نگاه کردم، حیرت زده شدم، باورم نمیشد، دلم ریخت. اشک دور چشمانم حلقه زد. نمیدانم از ترس بود یا خوشحالی؛ سعی کردم خودم را کنترل کنم. بعد از چند سال، عکس امام روحالله را میدیدم. گفتم: این عکس را از کجا گرفتی؟ گفت:
روز اول اسارت از دید عراقیها پنهان کردم و تا به امروز نیز آن را در لباسم مخفی نگه داشتم. عکس را بوسیدم و آن را داخل جیب پیراهنم گذاشتم. منتظر ماندم که شب شود.
تنها کسی که از مداد رنگی و کاغذ صلیب سرخ استفاده میکرد من بودم. به همین خاطر مسئول آسایشگاه مداد رنگیها را داده بود به من و هر کس که لازم داشت از من میگرفت. از بدشانسی، من جایی میخوابیدم که سربازهای عراقی هر وقت از کنار پنجره عبور میکردند مرا میدیدند. شبها از ساعت 10 شب به بعد خاموشی اعلام میشد. البته چراغها خاموش نمیشدند بلکه این ما بودیم که باید میخوابیدیم.
برای کشیدن این عکس که نیاز به جای امنی بود، بهترین موقع، هنگام خاموشی بود. حالا باید دست به ابتکاری بزنم که هم از دید عراقیها در امان باشم و هم از فرصت به دست آمده بهره ببرم. ملحفه سفیدی که داشتم به صورت پشه بند در آوردم. به طوری که راحت در زیر آن بتوانم به کارم برسم. حتی ماشاءالله که بغل دستم خوابیده بود از کارم سردرنیاورد.
وقتی شروع کردم به کشیدن عکس، تنم هم شروع کرد به لرزیدن! ترس اینکه عراقیها اگر بفهمند، وجودم را میلرزاند. در همین فکر بودم که صدای نگهبان عراقی که مرا خطاب قرار داده بود به گوشم رسید: اولک!
من سرم را از زیر ملحفه بیرون آوردم به طوری که قسمتی از بدنم نیز مشخص شد. با دست اشاره کرد، چرا لُختی؟ از اینکه با این سوألش پاسخی به ذهنم رسیده بود خوشحال شدم. قبل از اینکه سوال دیگری از دهانش خارج شود، گفتم: سیدی! جرب. «جرب یعنی: خارش، گال» البته پنجههای دستم را به نحوی که بیانگر خارش در بدن دارم، روی دست دیگرم کشیدم.
سرباز عراقی طوری پوست صورتش را جمع کرد که انگار قبلاً با مریضی «گال» دست و پنجه نرم کرده بود. فردا صبح، عکس اصلی را به دوستم برگرداندم و عکسی که نقاشی کرده بودم را به بچههای اتاق نشان دادم. وقتی چشم بچهها به عکس میافتاد، ترس و شعف به وضوح در صورتشان هویدا میشد؛ چیزی که خود من نیز در ابتدا به آن دچار شده بودم.
یکی از بچهها که اهل بهبهان بود، یک شب عکس را از من گرفت تا در تنهایی عقده دل واکند. فردا صبح وقتی عکس را از او خواستم، گفت: آقا عظیم گرفت و پاره کرد. آن قدر عصبانی شدم که زبانم بند آمد. رفتم سراغ «آقا عظیم». عظیم وقتی عصبانیت مرا دید مثل همیشه با صبر و حوصله بسیار به حرفهایم گوش داد و بعد با لبخندی گفت: تو خواستی با کشیدن عکس دل بچهها را شاد کنی و من با پاره کردن آن جان بچهها را حفظ کردم.
با این جمله عصبانیتم فروکش کرد، ولی از اینکه توانسته بودم بعد از چند سال تصویر رنگی امام(ره) را به بعضی از اُسرایی که به مدت ده سال او را ندیده بودند، نشان بدهم، خوشحال بودم و از انتخاب حاج آقا ابوترابی که عظیم را به شایستگی، به عنوان مسئول آسایشگاه انتخاب کرده بود، لذت بردم.
منبع: وبلاگ لشکر 25 کربلا
ادامه خبر...