دویدم و دویدم به کانونی رسیدم*** یک بازنشسته دیدم از حال او پرسیدم
گفتم رفیق چه حالی در فکر و در خیالی*** کز کرده ای به کُنجی سرگرم قیل و قالی
قدت خمیده باشد،عینک به دیده باشد*** سمعک به گوش داری،رنگت پریده باشد
خدمت نموده سی سال، افسرده ای و بی حال***در یاس و نا امیدی،حق تو گشته پامال
کو شادی و نشاطت ؟کو شوق و اشتیاقت ؟*** فرسوده جسم و جانت،خالی بود بساطت
گفتا نشین به پیشم بین حالت پریشم*** خرجم ببین به دفتر بنگر به برگ فیشم
باشد حقوق من کم دل غضه دار پر غم*** آهی بر آرم از دل گوئی نباشم آدم
نی فکر من کسی هست سنم گذشته از شصت*** سی سال کرده خدمت عمرم برفت از دست
باشم مریض و بد حال چون مرغ بی پر و بال*** مشکل شده دو چندان نومید گشته فی الحال
دارم طلب فراوان دولت نمیدهد آن*** ما نوکریم و او خان کو عدل و داد و ایمان؟
صد بار قول دادند دین مرا ادا نمایند*** خود قولهای خود را در زیر پا نهادند
بی فایده شکایت بی ارزش این حکایت*** کو اعتماد دیگر زین قوم بی صداقت
این سه هزار میلیارد کی برده است ای داد*** اینگونه ما به فریاد آنها به دولت آباد
ما اینچنین طلبکار دزد آنجنان کند کار***شاید خزانه خالیست دولت شده بدهکار
تا دزد در کمین است این کاروان غمین است*** ما زیر خط فقریم اوضاع هم همین است
چندین و چند سال است فاطی به این خیال است*** تنبان به پا نماید لیک این خیال محال است
نی هست یک وزیری نی بشنود مدیری***فریاد خسته ما در این دوران پیری
اکنون چه خسته گشتم این شعر را نوشتم*** داغم شنیدنی نیست این هست سرنوشتم
یا رب نما عنایت دولت شور و هدایت*** دینش ادا نماید راحت شود .شهامت
نعمت الله شهامت-عضو هیئت مدیره کانون بازنشستگان آموزش و پروش شهرستان ممسنی
دیارممسنی
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر