رمضان نزدیک است... رجــب، آمد و رفت. میگویند ماه خداست. خدایا قدر تو را ندانستم و گذشتم! شعبان هم، آمد و رفت. میگویند ماه پیغمبر خداست. خدایا معرفتم افزون نگشت! رمضان در راه است. میگویند ماه امّت پیغمبر است. خدایا کمک کن در این ماه عزیز، قَدرت را بشناسم و معرفت پیدا کنم. میگویند روزه برای توست، و تو خود پاداش آن را میدهی. خدایا کمک کن روزهدار تو باشم نه روزهدار نفس. میگویند روزه در این ماه، سپر است! سپری که روح بیجان چون منی را از عذاب الهی حافظ است. خدایا کمک کن این سپر را تا رمضان بعد با تمام توان نگهدار باشم. میگویند روزه عاملی است برای فروتنی. خدایا کمک کن شعلههای سرکش غضب و شهوت درونم آرام گیرد. میگویند روزهدار از صبح تا به شب در عبادت است الا به غیبت. خدایا کمک کن حاضر شوم. حاضر حاضر!!! التماس دعا
ادامه خبر...نزدیک به یک ماه است، بهای مرغ همچون لبنیات، دستخوش افزایش لجام گسیخته شده و در مدت کمتر از سی روز نزدیک به 100 درصد تورم را تجربه کرده است.
در حالی که بنا بر قانون اساسی، نظارت بر حسن عملکرد قانون توسط دو قوه مجریه و قضاییه، بر عهده نمایندگان مجلس شورای اسلامی است، متأسفانه آنچه مردم از نمایندگان خود شنیدهاند، مشتی سخنان روزمره و در پارهای موارد، همدردیهای صمیمانه است.
بنا بر این گزارش، هر چند شایعاتی مبنی بر استیضاح وزرای جهاد کشاورزی، صنعت، معدن و تجارت شنیده میشنود، متأسفانه، اشکال از آن است که نمایندگان آنقدر حوزه نظارت خود را تنگ کردهاند که تنها کار خود برای دادن حقوق مردم را استیضاح یا تلاش برای عزل و نصب چند مدیر اجرایی میدانند.
در این باره باید گفت، ارتباط با فعالان بخشهای تولید، واردات، صادرات، عرضه و پخش و شنیدن راهکارهای آنها برای برون رفت از حل مشکلات اقتصادی از یک سو و انجام مطالعات کارشناسی درباره مشکلات موجود و تشخیص راهکارهای علمی و عملی از سوی دیگر، از جمله راهکارهایی هستند که متأسفانه مجلس شورای اسلامی نتوانسته در ادوار گذشته از آن بهره مناسبی ببرد.
البته به این نکته باید اشاره کرد که برخی از کمیسیونهای تخصصی از برخی رؤسای اتحادیهها و اصناف برای شنیدن نقطه نظریات آنها برای حضور در مشروح مذاکرات کمیسیون دعوت میکنند، ولی تا کنون روند و فرایند این حضور سودمند نبوده و بنا بر شنیدهها، بیشتر به رفع مشکل یک گروه خاص یا چند نفر خاص منجر میشود.
به هر ترتیب، مرغ، دلار، سکه طلا، نان، لبنیات، مسکن و... در بازههای زمانی گوناگون گرانتر و گرانتر شد، ولی آنچه مردم از نمایندگان خود ندیدند، کاری موثر برای کنترل این گرانیها بود و آنچه اهالی بهارستان بر آن پافشاری داشتند، انداختن توپ به زمین دولت، تحریمهای خارجی و سودجویان داخلی بود.
در اینجا باید گفت، بر عهده مجلس است که اگر مشکل از عملکرد مجریان است ـ که کم و بیش نیز هست ـ با شناسایی مقصر و علت موضوع، عوامل این مشکلات را توبیخ کرده و برای برطرف کردن علل نیز راهکار عملی ارائه دهند. هر چند استفاده از ابزار استیضاح و سؤال به عنوان یکی از راهکارهایی که قانونگذار در اختیار نمایندگان گذارده، در پارهای موارد، تنها راه دفع مفسده است، پرسش این است که آیا با تعویض وزیر یا معاونین وی، بهای مرغ پایین میآید؟ یا آیا با عزل وزیر، بهای خرید تضمینی گندم از کشاورزان افزوده میشود؟!
هرچند وزرایی که به نظر استیضاح آنها قطعی شده است، به دلیل نقصها و ضعفهای خود و مجموعه تحت مدیریت آنها باید خود مدتها پیش استعفا میدادند، اکنون لایق استیضاح و سختگیری نمایندگان مجلس هستند، ولی اهالی بهارستان موظفند در کنار پیگیری استیضاح، سؤال، تذکر و انتقادات، به فکر ریشهیابی مسائل و پیدا کردن راهکارهایی برای حل مشکلات باشند، چرا که به علت ضعف عمیق مجلس در ابعاد نظارت و احقاق حقوق ملت، تقصیر مجلس در گرانیهای اخیر، اگر بیشتر از قوه مجریه نباشد، کمتر نیز نخواهد بود.
حميدرضا شکوهي - ساره گل» دختري افغان است که نامهاي سرگشاده نوشته و به دفتر روزنامه فرستاده است. عنوانش، بازگو کننده محتوايش بود:«اگر بارگران بوديم، رفتيم»؛ اما تلخ...
او نوشته بود:«ايراني عزيز مرا ببخش اگر با مهاجرت اجباري، از دست جنگ، از دست بنيادگراهاي مذهبي(طالبان زن خفه کن)،پا به خاکت گذاشتم. مرا ببخش اگر از نانت استفاده کردم، ناني که حق بچههايت بود. مرا ببخش براي تمام آب و برق و گازي که- هرچند با پرداخت پول- استفاده کردم. مرا ببخش اگر از صفحات وبت براي درددل شخصي استفاده کردم. مرا ببخش اگر در کوچهها و خيابانهايت راه رفتم و قدم زدم. مرا ببخش اگر پدر و برادر کارگرم روي ساختمانهايت و زمين کشاورزيات کار کردند و يک فرصت شغلي را شايد از پدر و برادرت گرفتند. مرا براي همه چيز ببخش. ميدانم با همه پوزش خواهي، باز بدهکارم، بقيه بدهکاريهايم را ببخش.ايراني عزيز، ازت ممنونم که به من جا و پناه دادي تا به اين سن برسم. سپاسگزارم که گذاشتي از هواي اکسيژن پاک خاکت، نفس بکشم. تشکر که گذاشتي چند سالي بر نيمکتهاي کلاس درست بنشينم و از گچ و تختهات استفاده کنم. البته من در مدرسه خودگردان افغاني درس ميخواندم، ممنونم که اجازه دادي چند سالي در مدرسه خاک تو و پيش معلمهاي ايراني نيز درس بخوانم.معلم ايراني از تو هم ممنونم که به من خواندن و نوشتن ياد دادي. شايد براي همين از اين که گاهي مرا به گناه فقط افغاني بودن، تحقير کردهاي، بخشيدمت...»ساره گل در ادامه نامهاش از ايرانيهايي نوشته که به افغانيها توهين ميکنند که من نه تنها از نوشتن دوباره آن احساس شرم ميکنم، بلکه از خواندن آن هم شرمنده شدم. بعد هم نوشته:«بد و خوب در هر قومي هست. همه افغانيها تجاوزگر و جنايتکار نيستند. خائن، و]... [ نيستند. مثلا برادر و پدر من براي بزرگ کردن من در خاک خوب شما، يک عمر و روزي 10تا12 ساعت کار توانفرسا و کارگري کردند و دست از پا خطا نکردند. به هرحال اگر بارگران بوديم، رفتيم. قبلا نميتوانستم، چون بچه بودم ولي اينک که بزرگ شدهام ميتوانم به کشورم برگردم تا ديگر بهم نگويند: افغاني]...[ و ]... [ و در جواب من به جاي دو کلمه حرف دوستي که هزينهاي ندارد... ناسزا بنويسند.»
وقتي نامه سارهگل را خواندم، از اين که برخي از ما ايرانيان اينگونه به مردم افغانستان نگاه ميکنيم شرمسار شدم. تاسفآور است که وضع - حال به هر دليلي - به جايي رسيده که با مردماني که همکيش و هم دين و هم زبان ما هستند، آداب و رسوم مشترکي با ما دارند و در حوزه تمدن ايراني قرار دارند طوري رفتار ميکنيم که هنگام بازگشت از ايران، خاطرهاي که برايشان مانده، خاطره شيريني نيست. بهترين آنها همين دختر افغان است که تمام گلايههايي را که در دلش داشته با مصرع مودبانهاي از يک شعر بازگو ميکند: «اگر بار گران بوديم رفتيم». در طول سالهاي زندگي خود، با افغانيهاي مختلفي سر و کار داشتهام؛ از اهالي باميان تا اهالي هرات؛ که البته طبيعتا در کشور ما در مشاغل رده پايين مشغول بودهاند و به طبيعت کارم با وضعيت زندگي و کاري آنها درگيري ذهني داشتهام. به همين دليل هيچ وقت کساني را که نسبت به مردم افغانستان ديد منفي داشتهاند درک نکردهام. همين دسته از ايرانيان وقتي به خارج از کشور خودمان بروند، اگر ببينند همان رفتاري که خودشان با افغانيها در ايران دارند بر سر خودشان ميآيد، چه احساسي پيدا ميکنند؟ در اين نکته ترديدي نيست که حضور افغانها در ايران، بخشي از فرصتهاي شغلي را که ميتوانست در اختيار ايرانيان باشد به آنها اختصاص داده است.
اما به اعتقاد من انتقادهايي که با تمسک به اين موضوع در مورد حضور افغانها در ايران صورت مي گيرد اغلب قابل توجيه نيست. چرا که اولا افغانيها در ايران اغلب در مشاغلي حضور دارند که خيلي از ايرانيها آن را نميپذيرند و ثانيا مگر يادمان رفته که آقاي احمدينژاد گفته بود در ايران براي 120 ميليون جمعيت هم ظرفيت داريم؟ پس وجود يک ميليون- يا کمي بيشتر- افغاني در ايران، چقدر ميتواند جا را براي ايرانيان تنگ کند؟ البته بايد سرانجام حضور افغانها در ايران مشخص شود و قرار نيست آنها تا ابد در ايران بمانند؛ هرچند که فکر ميکنم با بهبود وضعيت در افغانستان و از جمله پيشبيني رشد اقتصادي 5/6 درصدي در اين کشور که در حال حاضر براي برخي کشورها همچون روياست، حتي اگر ما هم بخواهيم افغانها در ايران بمانند، آنها اندک اندک از کشور ما ميروند. اما تا زماني که افغانها در ايران هستند، همانطور که آنها بايد قوانين و مقررات ما را رعايت کنند ما هم به عنوان ميزبان بايد احترام آنها را حفظ کنيم.حوادثي هم که اخيرا توسط اتباع دو طرف در برخي نقاط کشور رخ داده- از يزد گرفته تا مازندران و...- تنها باعث شدت گرفتن اختلافات ميشود و آنهايي هم که دوست ندارند مردمان حوزه تمدني ايران، يعني افغانها و تاجيکها و ايرانيها که هم کيش و هم زبان هستند با هم مهربان باشند، از اين وضعيت سوء استفاده ميکنند.چه چيزي بهتر از دوستي، آن هم بين مردماني هم زبان، حتي در شرايطي که مرزهاي دولت ساخته جغرافيايي، باعث جدايي هم زبانان شده است؟ من باور دارم که بين همه قوميتها، از جمله افغانها و ايرانيها خوب و بد وجود دارد و نميتوان همه چيز راجمع بست. پس ميخواهم پيام دوستي خود(يا همان چيزي که سارهگل گفته بود: دو کلمه حرف دوستي که هزينهاي ندارد) را به همه افغانهاي هم زبان تقديم کنم چرا که آنها را بيگانه نميدانم و بيش از هرقومي با آنها احساس يکي بودن دارم.
ادامه خبر...محمد طاهري؛ چند سال پیش که تعدادی از آشنایان برای دیدن از آبشار زیبای مُنج به یکی از مناطق بخش پاتاوه استان کهگیلویه و بویراحمد سفری داشتند، به دلیل آشنا نبودن با منطقه و نبود راهنمای درست و حسابی مسیر را در دل شب گم كردند، اما این، سبب خیری شد تا با یکی از روستاهای این بخش و خانواده ای باصفا در آن آشنا شوند.
ظهر 14 خرداد تصمیم گرفته شد تا باز سفری به این روستا داشته باشند و شبی را مهمان این خانواده شوند. ما نیز از خداخواسته دعوت دوستان را لبیک گفتیم ... در جاده یاسوج - اصفهان با دیدن تابلوی سبز «بیژگن» مسیر را به سمت چپ قرار دادیم و وارد جاده ای پیچ در پیچ آن هم از نوع پیچ آیتی - که برای گذر از هر کدامش مجبور به خواندن آیت الکرسی هستی - شدیم؛ پیچ هایی با چرخش بعضاً 90 تا 180 درجه! مناظر زیبای اطراف این پیچ آیتی ها، گاهی نگاه و توجهمان را به خود جلب و قرائت! را دچار مشکل می کرد. برای رسیدن به روستا بسان یک توپ، ابتدا باید یک مجموعه از این پیچ آیتی ها را می رفتیم بالا، بعد پایین و نهایتاً باز می آمدیم بالا! بالاخره پس از کلی طی کردن مسیرهای صعب الوصف به سر جاده روستای سادات محمودی رسیدیم؛ از آن جا تا خود روستا را باید مسیری خاکی طی می کردیم تا اذن دخولی باشد برای ورود به روستا!! وارد دهستان سادات محمودی شدیم و به خانه این آشنایمان رفتیم. خیلی صمیمی، باصفا و روستاوارانه از ما استقبال کردند. عطر محبت و صداقت وجودشان، هزاران متر فرش قرمز بود برای خودش! حتی اگر روی صخره های سخت کشیده شده باشد ... در حیاط و زیر درخت گردوی بزرگی چند قالی پهن کرده بودند و روی آن صمیمانه دور هم نشستیم. حال و هوای خاصی داشت. تصاویری که می دیدم همان هایی بودند که آرزویشان را داشتم. به غایت روستایی و باصفا ... خنکای نسیم عصر، طبیعت جذاب و بکر، آبشار زیبای مُنج در کوهی استوار و مشرف به ما، بره ها، کره ها، مرغ و خروس هایی که آزادانه وارد حریم خانه می شوند، خانه های روستایی که با دو ریشتر کارشان تمام است، خوش آمد گفتن های صادقانه اهالی همین خانه ها، بچه های پابرهنه مشغول بازی، زن های همسایه با نگاه های عجیبشان، خنده های بی بهانه واگیردار، همه و همه سمفونی آرامش بخش و بی نظیری را به راه انداخته بودند و من از آن به نهایت لذت می بردم، حتی اگر بخشی از آهنگ آرامش بخش آن، صدای ممتد گاو باشد ... همان لحظات اول چنان احساس صمیمیتی با آنها پیدا کرده بودم که انگار هزاران روز هست که این بنده خداها را می شناسم و با آنها زندگی کرده ام. منزل مربوط به سید پیرمرد و باصفای شصت و چند ساله ای بود که شش تا پسر داشت و یک دختر. اغلب پسرهایش زن گرفته بودند و دخترش هم شوهر کرده بود، اما با این همه معمولاً روزها خانه پدر بودند و به قول خودشان فقط موقع خواب به خانه هاشان می رفتند... برای صدا کردنشان راحت بودم و همه را آقا سید خطاب می کردم و البته گاهی همزمان چند سر به طرفم می چرخید ... یکرنگی و یکدلی بین خودشان خیلی به دلم نشسته بود. من که نتوانستم درست بچه هاشان را تشخیص بدهم. چنان با برادرزاده و خواهر زاده ها برخورد می کردند که انگار بچه خودشان بود. پای صحبت های گرمشان نشستم و دوست داشتم هزاران درس نیاموخته مغفول مانده از ذهن ماشینی ام را یک جا یاد بگیرم. از کارهای شبانه روزیشان می گفتند. از دامداری و کشاورزی گرفته تا مغازه داری؛ تحصیلکرده شان سید علی هم از معلمی مي گفت. حسابی عذر خواهی می کنیم که در این ایام پر کار، مزاحم و مانع از کار کردنشان شدیم. جواب یکی از آقایان سید، مرا به خود آورد: 14 خرداد روز رحلت امام، ما کار را تعطیل می کنیم ... باز در ذهنم یک مروری می کنم مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... منتظر هر جوابی بودم جز این. حالا ما بیاییم در دانشگاه مرتب کرسی آزاداندیشی بگذاریم که آیا مثلاً توانسته ایم انقلاب را صادر کنیم ... صغری و کبری هایی را می چینیم که ندای امام مثلاً قلب های مستضعفین را درنوردیده است و خودمان هم شاید ایمان به حرفمان نداشته باشیم ... اما من معنی صدور انقلاب را فهمیدم، معنی عشق و رابطه قلبی بین امام و امت را، معنی ذخایر گمنام نظام را و در یک کلمه صاحبان اصلی انقلاب را با همین یک جمله درك كردم. این جمله چنان مرا به وجد آورده بود که احساس می کردم در یک کنفرانس بین المللی بزرگ انقلاب اسلامی در آمریکا نشسته ام. علاقه پیدا کردم به هر بهانه ای که شده است آنها را به حرف بیاورم، پس شروع کردم از کار و مشکلاتشان سوال کردن. با مناعت طبع سخن می گویند و جالب براي من، کم توقعی آنهاست. در بخش امکانات، خودشان را با زیلايي مقایسه، و خدا را شکر می کنند. جاده خاکی که از آن پایین آمده بودیم را مثل اینکه مدتی است با مساعدت استاندار زیرسازی کرده اند و چه قدر راضی بودند و دعای خیر می کردند.
مشکل اساسی شان در بخش کشاورزی، نبود پمپ قوی آب برای رساندن آب رودخانه به مزارع بود. گله شان از این بود که مسئولان رده بالا یاری می دهند، اما صدایشان متاسفانه به آنها نمی رسد. مشکل از مسئولان رده بالا یا پایین است؟ مشکل از سیاست گذاری ها و بروکراسی های معمول کار عقب بنداز است؟ مشکل از رانت بازی های سیاسی است؟ مشکل از مدیریت نکردن تسهیلاتی همچون وام های زودبازده است؟ مشکل از هر کجا که باشد، نباید اینان قربانی شوند. با خودم فکر می کنم که مسئولان انقلابی استان چه قدر به فکر دردها و مشکلات شبانه روزی صاحبان اصلی انقلاب هستند؟! سید علی آقا از مدرسه می گوید و شغل معلمی اش. مدرسه را که می بینم واقعاً لذت می برم. مدرسه ای نوساز و شیک؛ البته با یک کلاس درس و شش مقطع تحصیلی و یک معلم و آن هم همین سید علی آقا! اسم مدرسه به نام شهید سید قاسم ترسه ده پایینی است که پس از چند سال مفقودی، در همین روستا تشییع می شود. باورش برایم سخت است که از این مناطق چنین دورافتاده هم ما شهید داده باشیم. باز ذهن ماشینی ام را مرور می کنم، مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... مبهوت می مانم و بعد ها تازه متوجه می شوم در روستای آن طرف رودخانه سه شهیدشان را به علت طغیان رودخانه با هلی کوپتر آوردند و تشییع کردند! برای دم مسیحایی هیچ دیواری حائل نیست ... از وضع تحصیل که سوال می پرسم متوجه می شوم که بچه های این جا خیلی رغبت به ادامه تحصیل ندارند و ناراحت می شوم. جای سوال جدی از متولیان آموزش و پرورش استان است که کدامین کارفرهنگی مناسب، کدامین بسته های حمایتی فرهنگی-آموزشی بومی شده از قبیل نشریه، کتاب، کامپیوتر و اینترنت، استاد مشاور، معرفی نفرات موفق استان به عنوان الگو، و از اين قبيل امكانات را برای هدایت تحصیلی این منابع هوش و استعداد، طراحی و به این مناطق ارسال کرده اند؟ ما می گذریم، اما مسئولان به همین راحتی نگذرند و فکر اساسی بکنند برای این صاحبان بی ادعا و خاموش خویش ... نمی دانم تا امروز چه تعداد مدیر استانی به این دهستان آمده اند، اما یکی از آقایان سید تعریف می کرد که چند سال پیش شخصی آمد برای پیگیری توزیع مواد خوراکی و پوشاک در مدرسه که آخر سر متوجه شدیم نماینده رهبری است ... به کنار رودخانه خرسان، مرز قبلی استان کهگیلویه و بویر احمد و استان چهار محال و بختیاری می رویم؛ عظمتش آدم را می گیرد. روی تخته سنگی می نشینم و باز ذهن ماشینیم را مرور می کنم، مسافتی را که آمده بودیم، این همه جاده های فرعی، پیچ آیتی ها، محرومیت و ... به هر چه که دیده بودم فکر می کنم و به آب تا دریا شدنش؛ به آرامش بدون آسایش آب خیره می شوم تا دریا شدنش ... و در نهايت به اين مي رسم كه «و نرید ان نمن علىالذین استضعفوا فىالارض و نجعلهم ائمة و نجعلهمالوارثین»
دغدغه هاب رهبر معظم انقلاب اسلامی ، نسبت به مسائل معیشتی مردم بر هیچ کس پوشیده نیست ، اما علی رغم تذکرات ، برخی از مسئولان خود را به ندانستن می زنند . برای یاآوری به این دسته از مسئولان ، گوشه هایی از این دغدغه ها را منتشر می کند . لازم به ذکر است که این متن ، از محتوای سخنان رهبر انقلاب در دیدار با نمایندگان مجلس ششم و در تاریخ بیست و نهم خرداد 1379 بیان شده است .
«البته اولويّتها را در نظر بگيريد. من در پيامى هم كه به مناسبت افتتاح مجلس به شما عزيزان عرض كردم، اين نكته را متذكّر شدم كه همه كارها را دفعتاً نمىشود انجام داد؛ اولويّتها را در نظر بگيريد.
امروز در بعضى از گفتهها و اظهارات، راجع به شأن و شخصيّت و شرف و كرامت انسان در جامعه حرف زده مىشود. اين بلاشك از اصول اسلامى است؛ اما كدام نقض كرامت انسانى بالاتر از اين كه انسانى، رئيس عائلهاى، پدر خانوادهاى، در جامعهاى كه در آن همهچيز هم هست، نتواند اوّليات زندگى فرزندان خودش را تأمين كند؟! كدام تحقير از اين بالاتر است؟! كدام نقض شخصيّت و شرف و كرامت انسانى از اين بالاتر است؟!
برادران عزيز! بعضى از كارها توبه دارد، بعضى از كارها توبه هم ندارد؛ چون اصلاحش ممكن نيست. شما ببينيد در قرآن كريم بعد از «الاّ الّذين تابوا»، در موارد متعدّدى دارد: «واصلحوا». گاهى توبه نسبت به كار شخصى ماست. در مسائل فردى، كار اشتباه و غلطى از ما سر مىزند، بعد هم به خداى متعال عرض مىكنيم: پروردگارا! اشتباه كرديم، غلط كرديم. اين تمام مىشود و مىرود. يك وقت است كه اين كار در صحنه جامعه تأثير مىگذارد؛ واقعيتى را به وجود مىآورد يا از بين مىبرد؛ توبه اين، به اين است كه آن را اصلاحش كنيم. مگر ممكن است هميشه اصلاح كرد؟ مگر در همه موارد ممكن است آبِ رفته را به جوى بازآورد؟ لذا بسيار بايد دقّت كرد.
صبح تا شب كار كند، آخرش به من يا به شما يا به آن مسؤول ديگر نامه بنويسد كه من دو ماه است به خانهام گوشت نبردهام! يك وقت در جامعه گوشت و ميوه نيست، من و شما هم نمىخوريم؛ يك وقت در جامعه امكانات رفاهى نيست، من و شما هم استفاده نمىكنيم؛ يك وقت ايام عيد كه مىشود، فرزندان من و شما هم لباس نو بر تن نمىكنند.
در اين حالت كسى احساس سرشكستگى نمىكند - البلية اذا عمت طابت - اما وقتى همه چيز هست، وقتى كسانى در جامعه با استفاده از فرصتهاى نامشروع توانستهاند براى خودشان آلاف و الوف و زندگيهاى تجمّلى فراهم كنند، وقتى طبقاتى در جامعه هستند كه برايشان پول خرج كردن هيچ اهميتى ندارد، جمع كثيرى از مردم كه در بين آنها رزمندگان و عناصر نظامى و كارمندان دولت و معلمان و روستاييان و مردم مناطق محروم و دور و مناطق جنوب هستند، نتوانند نان و پنير بچههايشان را فراهم كنند، كدام شكستن شخصيّت و شرف انسانى از اين بالاتر است؟! شما مىخواهيد جواب چه كسى را بدهيد؟ شما مىخواهيد دل چه كسى را خوش كنيد؟ شما مىخواهيد چه كسى از شما راضى باشد؟
بله، مسأله معيشت قطعاً در اولويّت اوّل است. معيشت كه نبود، دين هم نيست؛ اخلاق هم نيست؛ حفظ عصمت و عفت هم نيست؛ اميد هم نيست. كسى را كه به موقعيتى دست پيدا كرده، به خاطر اين كه براى رفع نابسامانى و فقر، تلاش و مجاهدت كند و شب و روزِ خودش را صرف نمايد، ملامت نخواهند كرد. اولويّتها را پيدا كنيد. مسائل اساسى جامعه اينهاست.
عزيزان من! شما بدانيد كه دشمن شما، دشمن اين انقلاب، دشمن اين نظام، بُرندهترين حربهاى كه در اختيار خواهد داشت، فقر و گرفتارى اقتصادى مردم است. روى اين مسأله بايد فكر كرد.
گرفتاريهاى اقتصادى مردم، همين بيكارىاى است كه در كلمات شما تكرار مىشود و درست هم هست؛ همين كمبودها و همين مشكلات فراوان است. البته فسادهاى گوناگون، سوءاستفادههاى گوناگون، تبعيضهاى گوناگون، مشكلات ادارى و مشكلات قضايى هم در كنارش هست. اولويّت اوّل براى شما اين است كه اميد مردم را حفظ كنيد. اولويّت اوّل اين است كه شكم مردم را سير كنيد»
«تابناک »
«افشاگري» کلمهاي است که ميتواند هر جمله بي خاصيت، بعد از آن را به تيتري جنجالي در عرصه رسانههاي داخلي تبديل کند. به همين خاطر نيز مسئولان رسانهها به برخي از اخبار غيررسمي و گاه نه چندان مطرح، عنوان «افشاگري» ميدهند تا مخاطبان سرگردان و تشنه خبر را به سوي خود جذب کنند.
جستوجوي کلمه «افشاگري» در موتورهاي جستوجوگر داخلي و خارجي، انبوهي از اخبار و گزارشها را در حوزههاي مختلف اعم از سياسي، اجتماعي، هنري، ورزشي و اقتصادي رديف ميکند.
يک روز، فلان مقام مسئول سياسي اسنادي از فعاليتهاي اقتصادي رقباي خود منتشر ميکند.ديگري حتي کارنامه دوره راهنمايي يک نماينده مجلس را نيز منتشر ميکند تا ثابت کند که مدرک دکتري وي جعلي است. يک روز در ميان، يک کارگردان تلويزيوني از پشت پرده انواع و اقسام فسادها در حوزه هنر و بهخصوص سينما سخن ميگويد.
زماني ديگر يک مقام مشهور از زد و بندهاي سياسي فعالان اقتصادي سحن ميگويد. هرروزه در صفحه اول روزنامههاي ورزشي، مسئولان باشگاههاي مشهور درباره فعاليتهاي پشت پرده رقبا افشاگري ميکنند که معلوم نيست طرف رئيس باشگاه است يا يک زمينخوار بزرگ!
اين موضوع آنقدر همهگير شدهاست که حتي متهمان دادگاههاي بزرگ فساد اقتصادي نيز که همه چيز خود را باخته ميبينند، «افشاگري» را به عنوان آخرين تلاش براي به تعويق انداختن محکوميت خود و يا همراه نشان دادن رقبا در فعاليتهاي مجرمانه خود، به کار ميبرند و از اين طريق سوالات و ابهامات جديدي در روند دادرسي به وجود ميآورند.
«افشاگري» اگرچه به عنوان يک «ترفند» در همه حوزهها و در کشورهاي مختلف به کار گرفته ميشود اما همهگيري آن در کشور ما نشان از آن دارد که اين موضوع در حال تبديل شدن به يک «بيماري» است؛ بيمارياي که هم روان افراد را پريشان ميکند و هم بر گستره برخي بيماريهاي اجتماعي ميافزايد. در اين باره، چند نکته حائز اهميت است:
1-افشاگري چندان که از ابتداي اين نوشته برميآيد، موضوع چندان نامطلوبي هم نيست.
افشاي مفاسد در حوزههاي مختلف از سوي افراد، مسئولان و رسانهها اگر با مستندات محکم وغيرقابل خدشه همراه باشد، ميتواند جلوي فساد را بگيرد اما چيزي که در اين مورد در کشور ما ديده ميشود، استفاده هرروزه و بلکه هرساعته از اين «اهرم» است، موضوعي که گاه بدون هيچ سندي اعلام ميشود. اين اتفاق حتي اگر با اسناد همراه باشد، تکرار آن در فضاي عمومي جامعه، آن را به صورت موضوعي عادي درميآورد که ديگر حساسيت مخاطبان و مسئولان پيگير را برنميانگيزد.
2-رواج پديده افشاگري ميتواند به عنوان يک خطر مهم بر سر راه پيشرفت جامعه در مسير فرهنگ، اقتصاد و سياست و... قرار بگيرد و آن ايجاد بياعتمادي عمومي به نهادها و افراد مسئول در حوزههاي مختلف است. بدون ترديد بياعتمادي افراد جامعه به مسئولان و نهادهاي حکومتي ميتواند بهازهمگسيختگي در بسياري از حوزهها منجر شود. در اين موقعيت افراد جامعه هيچ ارتباطي ميان خود و نهادهاي حکومتي نميبينند و آنها را از جنسي ديگر ميشناسند که نه دغدغههاي آنان را ميشناسند و نه عزمي براي فهميدن آنها دارند.
3-بيتوجهي نهادهاي قانوني کشور به اين افشاگريها -به بهانه اينکه ممکن است به آنها رسميت داده شود- سبب ميشود اين افشاگريها به صورت شايعات خزنده پايههاي اعتماد و احترام در جامعه را لرزان کند. گاه ديده ميشود نه از افشاکنندگان سند و مدرک خواسته ميشود و نه افشاشوندگان به مراجع قضايي احضار شده و از آنان توضيح خواسته ميشود. طبيعي است که اين موضوع به صورت بلاتکليف در جامعه رها ميشود و اين، «افکار عمومي» است که در غياب دستگاه قضايي، قضاوت و حکم صادر ميکند؛ حکمي که معلوم نيست چقدر متکي به دلايل و قرائن درست و متقن باشد.
4-بازتاب افشاگريها در عصري که رسانهها مرزهاي کشورها را برداشتهاند، تنها به يک جغرافياي خاص محدود نميشود بلکه به محض آنکه موضوعي رسانهاي شد هم نوجواني در محرومترين روستاهاي ايران از آن باخبر ميشود وهم تحليلگري در پيشرفتهترين شهرهاي غربي. اين روزها هرکس که از پديده «اينترنت» بهرهمند باشد، ميتواند از روابط غيررسمي و غيراخلاقي فلان سياستمداري که طعمه افشاگري «ويکيليکس» در قلب اروپا شدهاست، باخبر شود.
دلايل ديگري نيز ميتوان آورد که نشان ميدهد پديده «افشاگري» با اين شکل و شمايل، در کشور ما نه تنها دردي از دردهاي ما دوا نميکند بلکه خود زخم مضاعفي خواهد بود که به حال خود رها شدهاست.
از منظري ديگر نيز، ميتوان اين پديده را به «روباتي ويرانگر» تشبيه کرد که اگرچه در ابتدا براي سازندگان آن به خوبي کار ميکند و از آنان فرمان ميبرد اما بدون ترديد و بهزودي به هيولاي غيرقابل کنترلي تبديل ميشود که خالقان خود را نيز نشانه خواهد رفت. کم نبودند حاميان افشاگريهاي جنجالساز که اندکمدتي بعد، خود نيز قرباني افشاگري شدند. به نظر ميرسد «افشاگري» نيز بايد هدفمند شود؛ تا اهرمي باشد براي پالايش جامعه از پلشتيها و ناپاکيها نه وسيلهاي براي تسويه حسابهاي شخصي و سياسي.
به قلم فضل الله ياري
بوي جوي موليان آيد همي ياديارمهربان آيد همي
ريگ آموي ودرشتي راه او زيرپايم پرنيان آيد همي
قلعه كلات دشمن زياري زادگاه من است،بخاراي من،بخاراي فراموش ناشدني من،چراكه((حُبّ الوطن مِنَ الايمان)) دوست داشتن بخشي ازايمان انسان است.آنگاه كه فاصله صعب العبورقلعه كلات دشمن زياري با اسب واستروالاغ وپاي پياده تاراك ودهدشت طي مي شد،شايد حتي خوش باورترين ودورانديش ترين افرادايل دشمن زياري تصورنميكرد كه روزي با انديشه هاي بلند ودستان تواناي فرزندان ايران زمين،درشتي وسرسختي طاقت فرساي اين راه به پرنيان وحريرنرم تبديل گردد،امّا خداوند عمروعزّت دادوزنده مانديم وديديم ولمس كرديم كه چگونه درزيرسايه ي حكومت جمهوري اسلامي ايران ودولت هاي برخاسته ازبطن مردم وباتلاش وهمت شبانه روزي دليرمردان عرصه هاي نبرد يعني سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درمنطقه محروم ودورافتاده اي چون قلعه كلات دشمن زياري بزرگترين تونل درجنوب غرب كشوربه طول قريب به سه كيلومتراحداث وافتتاح گرديد؛تونلي كه درواقع دالاني بهشتي است كه از منطقه روستاي قلعه راك دشمن زياري شروع شده وازقلعه كلات دشمن زياري سربر مي آوردو به قول رودكي سمرقندي : ( ريگ آموي ودرشتي راه را زيرپايم پرنيان سازد همي)وقتي به جاي آن همه گردنه ومسيرطولاني وطاقت فرسا طول تونل راطي كردم ،هزاران درود ومرحبا نثارانديشه هاودستان توانمندي نموده ام كه بامهارت وخلاقيتي وصف ناشدني ،چنين شاهكاري راتقديم مردم اين منطقه كرده اند. باخودگفتم وبرخويش باليدم ازاينكه يك روزفرزندان اين سرزمين اسلامي بادست خالي ومشت گره كرده وباحداقل امكانات وادوات جنگي درمقابل همه ي قدرت هاي تابيخ دندان مسلح مردانه جنگيدند ومعجزه آفريدند وحقارت دشمنان را رقم زده اند وامروز دريا وزمين وآسمان راقرق كرده اند به گونه اي كه بدون اذن واجازه ي آنان نه پرنده اي ياراي بال زدن درآسمان اين مملكت رادارد ونه نهنگي دربستردريا اجازه ي ورود به حريم آبي مارا وآن زمان كه(( پهباد))هواپيماي جاسوسي بدون سرنشين شيطان بزرگ رابه خاك ذلت نشاندند ورمزگشاييش كرده اند،براي هيچ كس جاي ابهامي باقي نماند كه ((بايدباورمان شود كه ما ميتوانيم)) واين واقعيت چه زيبا باآرم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درورودي تونل قلعه كلات حك گرديده است.ازاين رو من وهمه فرزندان اين ديارآن رابرلوح دل خويش حك مينماييم وباورمان ميشود كه اگرسپاه نبودمملكت نبودوباورمان ميشود كه دولت جمهوري اسلامي ايراني عدالت ورفاه وعزّت توزيع مي كند. به اميدآن روزكه همه ي مناطق محروم كشورمان درزيرسايه ي همتّ دولت جمهوري اسلامي ايران ونيروهاي مخلص فداكارسازنده ي رزمي،سپاهي،بسيجي،ارتشي و....به رفاه وآسايش وآباداني كامل برسند.انشاءالله
ابراهيم مهرجو دانشجوي دكتري اقتصاد علوم تحقيقات تهران ازديارايل غيور دشمن زياري
مدتی است که موضوع تغییر نام استان و حواشی آن در کوچه و خیابان مطرح شده بدلیل مشغله کاری و اوضاع بد اقتصادی درگیر معاش هستم و بد و راز خبرهای استان زندگی می کنیم تا اینکه داد و فریاد یک مجنون کوچه کرد در خیابان من را متوجه خود کرد سوال کردم چرا ناراحتی گفت اسم استان و هویت پدرانمان را می خواهند عوض کنند آنجا بود که پی بردم وی عاقل دیوانه هاست و ما مجنون هستیم.تمامی بدنم غرق در تب و لرز شدیدی از شرم در برابر وطنم و نیاکانم شد دست به قلم شدم و نصایح ذیل را به حامیان این طرح ناشایست عرض می نمایم.این توهین به یک نفر نیست بلکه به ریشه و هویت و تمامیت ارضی و نیاکان ماست در طول تاریخ افتخار ما ایرانیان به این است که بیگانگان زیادی چشم طمع به این آب و خاک عزیز و مقدس داشتند و با تجاوز خود پا در این خاک گذاشتند هرچند که با ریختن خون های پاک نیاکان ما وارد این مرز و بوم شدند. اما در زمان کمی با درایت و هوش این مردم، متجاوزان غرق در فرهنگ و آیین این ملت شدند و فرهنگ ایرانیان غالب بر آنان شد با وجود بزرگ مردی چون حکیم طوس شاهنامه پس از 30 سال رنج فردوسی گرداوری شد و با فداکاری این مرد بزرگ به دست ما رسید تا حافظ زبان و فرهنگ فارسی شود. و فرهنگ نیاکان خود را حفظ نمایند اما متعجبم که چرا خود ایرانی تیشه برداشته و به ریشه و هویت ایرانی می زند از قول افکار عمومی استان می گویند حامی این طرح استاندار و مدیران ارشد استان به ویژه مدیران غیر بومی هستند اگر واقعیت این باشد جناب استاندار و دوستانش با فرهنگ و قدمت و هویت این مرز و بوم آشنا نیستند دوستان عزیز مردم این استان همانند سایر لرهای دیگر ایران زمین از نژاد بزرگ و ریشه دار پارس هستند و فرزندان بزرگانی چون کوروش بزرگ و خشایار این سردار پر افتخار هستند که هنوز بعد از هزاران سال یونانیان به محض شنیده شدن اسم خشایار شاه این بزرگ مرد ایرانی جان و تنشان به لرزه در می آید نیاکان ما بنیانگذار سلسله هخامنشیان هستند که با درایت و اقتدار مادی و معنوی و احترام به عقاید تمامی ملت دنیا بزرگترین امپراتوری تاریخ بشریت را تأسیس کردند که مرز نمی شناخت و اکثر نقاط کره زمین را شامل می شده، فرزندان این بزرگان به ریشه و هویت خود می بالند و احساس غرور دارند لذا مردم این استان بی هویت نیستند، تمامی کوها و دشتهای این دیار نشان از شجاعت و میهن پرستی جد ما آریو برزن داشت که اسکندر وحشی این بی تمدن متجاوزگر را به ذلت نشاند هنوز بعد از هزاران سال موقعی که پا در دل کوههای با صلابت این دیار به ویژه تنگه پارس همیشه استوار می گذارم صدای غرش و فریاد آریو برزن و سربازانش را می شنوم که می گویند فرزندانم ما از جان خود گذشتیم که ایران و ایرانی بماند پس جانتان را فدای ایران کنید این چشمه های جوشان که از دل کوههای این منطقه می جوشد سرچشمه آن خون سربازان آریو برزن است گویی این آبها مقدس هستند و باید تمامی فرزندان پارس بدن خود را در آن چشمه ها بشویند تا غیرت و ایران پرستی وارد سلول ها و رگ های آنان شود اما چه حیف که روح و تن نیاکان ما در گور می لرزد چرا که یک شب هم آرام نمی خوابند چطور آرام بگیرند وقتی که در خاک خانه خود عده ای می خواهند واژه های بیگانه ای را جایگزین ریشه و فرهنگ آنها کنند با تمام وجود حس می کنم که روح آریو برزن سرگردان در این منطقه شاهد اعمال ماست و با تمام قدرت می خواهد به ما بگوید جلوی این تجاوز را بگیرید تا من آرام بخوابم، جناب استاندار از ایران باستان دور می شوم و با تاریخ معاصر بویراحمد و این استان آشنایت می کنم. نبرد تنگ تامرادی و رشادتهای کی لهراس بویراحمدی را بخوان نبرد بزرگان بویراحمد با شیخ خزعل را بخوان که ادای مالکیت خوزستان را داشت اما سلحشوران بویراحمدی شیخ خزعل را به خاک و خون کشیدند، رشادتهای بویراحمدی ها در حمایت از شاه اسماعیل صفوی در جنگ چالدران را مطالعه کن، دلیری بویراحمد در مقابل حکام بی ریشه و بی لیاقت قاجار را بخوان که در خصوص همین مقابله شکایت سرکنسول گری انگلیس در اصفهان علیه بویراحمدی ها را موجود می باشد، شجاعت بویراحمدی ها در مقابل تیمور لنگ را بخوان که مردانه ایستادگی کردند به طوری که در کتاب منم تیمور جهانگشاه ترجمه نویسنده بزرگ ذبیح الله منصوری آورده شده که تنها دو طایفه در مقابل من ایستادگی کردند یکی لاله زارها در افغانستان و دیگری بویرها در سرزمین پارس و در پایان حضور این مردم شجاع در حمله صدام بعثی را بخوان که این همه شهید و جانباز و آزاده گواه این مردانگی ایست و حاضر نشدند وجبی از خاک مقدس ایران نصیب بعثیان شود جناب استاندار، نام گهگیلویه و بویراحمد بی ریشه و نامأنوس نیست شاید جناب عالی و دوستان همفکرتان به خود زحمت نداده اند در این مورد مطالعه کنند دور از انصاف است در این خاک زندگی کنی اما هیچ در مورد فرهنگ این مردم ندانی پس به خود زحمت دهید و کمی بیشتر مطالعه کنید. واژه کهگیلویه یا رم جیلویه که در ادوار مختلف تاریخی ذکر شده هم از نام های یکی از سرداران آریایی بوده و هم از مناطق مهم استان پارس جنوبی بوده و الان شهرستانی مهم استراتژیک و بزرگ است که ایلات بویراحمد، دشمن زیاری، بهمئی، طیبی را در بر می گیرد که اکثریت جمعیت ساکن در مرکز و حومه آن تا کوه خیز و همچنین تنگ پیرزال، تنگ سپو، کوه نیر وتا سرحدات چرام و سوق و منطقه پشته زیلایی تماماً بویراحمدی هستند. گچساران از دوگنبدان تا دشت لیشتر و خیرآباد از دشت گز تا رود زهره و همچنین مناطق دیل و آرو و اسپر و دشت مور از ایل بویراحمد هستند و قسمتی از بویراحمدی ها سکونت چندین ساله در منطقه باشت و باوی دارند. چرام از بردیان تا فشیان، تل بابونه و سرفاریاب تا سادات امامزاده علی و مناطق اطرافش همه جزء ایل بزرگ بویراحمد هستند. شهرستان بویراحمد و دنا هم که تمامی جمعیت آن از ایل بزرگ بویراحمد هستند، جناب استاندار واژه بویراحمد قدمت طولانی دارد و واژه تاریخی ایست که در متون تاریخی و کتیبه های قرن های گذشته از آن نام برده شده است مثلاً در کتیبه ای در گدارتخته بهمئی بین منطقه لیکک و کت بهمئی نام یکی از بزرگان بویراحمد به نام ملک شاه بویراحمدی(کی ملک اول به سال 856 هجری قمری) حک شده است. سخن را کوتاه می نمایم و توصیه می کنم در تصمیم گیری به این مهمی که مربوط به ریشه، و هویت یک قوم و نژاد است باید یک رفراندوم قانونی صورت گیرد و نظریات تمامی مردم، بزرگان، نخبگان و منتخبین مردم در مجلس شورای اسلامی اخذ شود سپس تصمیم گیری شود نه به این شکل تهاجم به فرهنگ و نیاکان ما شود امیدوارم در اسرع وقت با درایت و تیز بینی جناب استاندار و دوستان هم فکرش این موضوع در نطفه خفه شود چرا که کهگیلویه و بویراحمد جاودانه در تاریخ این سرزمین بود و می ماند.
کوروش پورک پور
عشوندی، فرهاد - او که باید برای مدال طلای المپیک می جنگید حالا کابوس هر شبش سرشاخ است با طناب دار.
فاجعه ای دیگر و حالا همه مفتش شده ایم . یکی جان باخته و قاتل کیست؟ یک قهرمان سرشناس ملی. قهرمانی که در آبادی محرومش ، بر سر آبتنی در برکه با گروهی درگیر شده و به شیوه ای غیر قابل باور ، دو گروه به سوی هم آتش گشوده اند و ضربه قهرمان جان انسانی بی گناه را گرفته. دعوایی بر سر تعصبات هیجانی و پایانی تلخ و جبران ناشدنی.
باورش سخت است ؛ باور قاتل صدا کردن پسری که کمتر از دو سال قبل چطور با اقتدار توانست پشت همه حریفان را به تشک بچسباند و نفر اول یکی از اوزان سخت کشتی در بازی های آسیایی گوانگجو شود. یکی از همان مدال هایی که رئیس وقت سازمان ورزش و رئیس کمیته ملی المپیک بر سر انداختنش بر گردن جوان قهرمان ، تا حد درگیری فیزیکی پیش رفتند. همان دعوای معروف حضرات بر سر اینکه چه کسی مدال قهرمان عزیز را به گردنش بیاندازد، یکی از معروف ترین جدال هایش پس از قهرمانی جوانی بود که امروز به اتهام قتل ، محاکمه می شود آن هم به اتهام قتل عمد.
چند ماه بعد از آن قهرمانی اما چه اتفاقی افتاد؟ چه کسی سراغی گرفت از جوانی که در اردوی تیم ملی ، نمونه دوپینگ اش مثبت اعلام شد ؟ چه کسی تا روز اعلام خبر این جنایت از متهم خبری گرفته بود که اصلا یکسال اخیر را چه کرده؟ چگونه شد که قهرمان صاحب شانس المپیک مان حالا باید تمام رویایش این باشد تا شاید خانواده ای داغدیده از خون عزیزشان بگذرند و شاید حلقه دار را از گردنش دور کنند؟
چه حسی دارند امروز ، آنها که بر سر تصاحب افتخار آویختن مدال طلایش اگر می شد به روی هم آتش می گشودند؟ شاید ، شاید حس شان این باشد که چطور چنین کسی را با کاروان مان برده بودیم! چطور به او نزدیک شدیم و...
و هیچ نمی گویند از غفلتی که حاصلش می شود این رخداد ، می شود قصه شوم اکبریان یا کدخدایی و خداداد.
می شود تراژدی تلخ سوختن علی حسینی ها و آنچه شاید می تواند در انتظار طالب نعمت پور یا دو قهرمان تیر و کمانی باشد به ناحق از المپیک باز شان داشتید.
چه کرده ایم ما؟ چه می کاریم در ورزش مان و چه قرار است درو کنیم؟ همه با افتخار از پی آنیم تا اولین نفر ، خبر این واقعه تلخ را پوشش دهیم و از این بنویسیم که ورزشکاری در رشته پهلوانی دستش به خون بی گناهی آغشته شده . نه اینکه قصد بر مظلوم نمایی باشد که هر کار تاوانی دارد و این قهرمان سابق باید در پیشگاه دستگاه قضا ، به انتظار اجرای عدالت بنشیند .
او متهم است اما مهم تر نه این قهرمان سوخته که سرمایه هایی هستند که جرقه ای می خواهند تا شعله ور شوند و فقط افسوس شان برای مان بماند. تا یکی شوند مثل اینکه امروز به جای جدال بر سر طلای المپیک باید با کابوس اعدام سر شاخ شود.
آقایان مسئول رفتارهای امروز شماست که حوادث فردا را می سازد. ورزش که قرار بود مرهمی باشد بر دل مردم به تنگ آمده از گرانی ها ، دعواهای سیاسی و مشکلات اجتماعی حالا چه حسی به آنها می دهد؟ روزگار زار فوتبالش ، استرس حذفش از المپیک بر سر دعواهای بر سر صندلی شمایان و حالا سرخوردگی ناشی از باور اینکه قهرمانان شان غیر از شکست های متوالی در میادین حساس باید در قامت مجرم هم محاکمه شوند.
شما دوستان مسئول ؛ آیا یکی از مسئولیت های تان نیست که به فکر حفظ سرمایه های جوان کشور باشید؟ نه البته تا وقتی که می توانید به فکر حذف کرسی های رقیب باشید و با نوشتن توصیه نامه برای جذب فرزندان معزز جمعی از مقامات مسئول در تیم های متمول فوتبال ، به بقای دوران مدیریت تان امیدوار تر باشید ، اصلا شما را چه باک که جویای حال چند بچه شهرستانی از روستاهایی محروم!
اما این حادثه تلخ و هزاران اتفاق تلخ مشابه ، برگی ست در کارنامه های تان در قبال مردم ورزشدوست که تا ابد به یادگار می ماند. اگرچه شما را این روزها ، هیچ مشغله ای شیرین تر از آوردگاه لندن نیست. جایی که شاید چند جوانی از همان شهرستان های دوردست باشند که بتوانند کاری کنند تا دستان مبارک تان ، مفتخرشان کند به گردن آویز طلا!
بزرگترين نقش برجسته دو شهرستان ممسني و رستم بهنام نقش برجسته كورنگون يا كورنگان عيلامي در شرف نابودي است. اين نقوش به فاصله 10كيلومتري جنوبغربي شهر مصيري مركز رستم و جنوب روستاي سهتلون بر فراز يك پرتگاه مشرف به رودخانه فهليان واقع شده است. نقش برجسته كورنگون در سال 1303 بهوسيله پروفسور ارنست هرتسفلد آلماني مورد كاوش علمي باستانشناسي قرار گرفت و قدمت تاريخي آن به 2400 سال پيش از ميلاد مسيح يعني يك هزاره پيش از ورود آرياييهاي به فلات ايران برآورد شد. تصوير حجاريشده بر صفحه كوه كورنگون عبارت است از يك جفت الاه و الاهه كه اطراف آنها را صفهاي پرستش كنندگان احاطه كرده است. الاه و الاهه با كلاههاي شاخدار خود روي تختي از چنبره مار نشسته و ظاهرا پرستش مار در ايران و هند قديم قبل از پيدايش آرينها معمول بوده است. نقش برجسته كورنگون عيلامي كاملا بومي است و بعضي از جزييات آن اصل سومري (دولت سومريان در سه هزار سال پيش از ميلاد) را نشان ميدهد. مثلا تاجي كه بر سر الاه و الاهه نقش شده با شاخهاي منفصل از يكديگر، در دوران سومر قبل از دوره آكاد (طايفهاي از بنيسام كه حدود سه هزار سال قبل از ميلاد در كلده سفلي زندگي ميكردند) فراوان ديده شده است. الاه در دست خود ظرفي گرفته كه پر از آب حيات بوده و به سوي صفهاي پرستشكنندگان خود روان كرده است. پرستش كنندگان اين نقش برجسته بيش از 40 نفر بوده كه تعدادي از آنها در دورانهاي گذشته به وسيله عوامل طبيعي به ته دره سقوط كرده و احتمالا به درون رودخانه فهليان كه مشرف به نقش برجسته است، فرو افتادهاند، يا زير خروارهاي شن و ماسه رودخانه مدفون شده يا آب رودخانه آنها را با خود برده و معدوم كرده است.تاكنون نسخهاي همانند نقش برجسته كورنگون نه در بينالنهرين و نه در نقاط باستاني جهان باستان پيدا نشده است. تقريبا يك نمونه يا نسخهاي ثاني از نقش برجسته كورنگون شهرستان رستم در نقش رستم نزديك تختجمشيد مدفن شاهان هخامنشي ديده ميشود كه تا نيمه دوم قرن سوم ميلادي پابرجا بوده ولي بعدا آن را محو و صورت بهرام دوم را بر آن نقر و تعبيه ميكنند. جزيي از اين اثر محوشده كه در گوشه راست تصوير نقش رستم ديده ميشود هنوز چنبره مارها و دو الاهه با لباس سومري روي تخت نمايان است و همچنين يك نقش زن شبيه زنهاي موجود در نقش برجسته كورنگون شهرستان رستم به عين ديده ميشود كه كاملا سالم و دستنخورده است. بنابراين اين نقش بايد در زماني نزديك به حجاري كورنگون عيلامي شهرستان رستم تعبيه شده باشد يعني حدود 2400 سال قبل از ميلاد. به هرحال نقش برجسته كورنگون يك عبادتگاه مهم عيلامي در شهرستان رستم بوده است و اين نقش ثابت ميكند كه نفوذ و تمدن عيلام در آن زمان تا حدود شهرستانهاي ممسني، رستم، مرودشت و پرسپوليس توسعه داشته است.هرتسفلد در سال 1303 يك ديوار آجري در منطقه تل اسپيد شهرستان رستم كشف كرد كه نام پادشاه عيلامي (شتروك نهونته) بر آن كتيبه شده بود و متعلق به 1200 سال قبل از ميلاد بوده است. اين كتيبه با خط عيلامي در موزه ايران باستان مضبوط است. در ادامه اين گفتار بايد متذكر شويم كه گور دخمه دوطبقهاي داو دختر (دي و دوور) شهرستان رستم كه مربوط به 650سال پيش از ميلاد است و همچنين نقش برجسته بهرام دوم ساساني در منطقه سراب بهرام و معبد شيرين و فرهاد در منطقه جوزار جاويد بكش و كتيبه و گور دخمه فهليان از توابع شهرستان ممسني هم به علت بيتوجهي در شرف نابودي است.اثر ارزنده گور دخمه دوطبقهاي داو دختر (مادر و دختر) شهرستان رستم فارس كه بر تمامي گور دخمههاي هخامنشي و غير رجحان دارد، تاكنون نه در جهت مرمت آن و نه يك تحقيق عالمانه درباره آن صورت نگرفته است. اين اثرهاي ارزشمند كه ميتوانند سيل گردشگران داخلي و خارجي را بهسوي خود جلب كنند و جاي طلاي سياه (نفت) را بگيرند و در توليدات ناخالص ملي از نظر گردشگري سهم بسزايي را ايفا كنند، چرا مورد كمتوجهي و بيمهري مسوولان ذيربط و ذيصلاح ميراث فرهنگي، صنايعدستي و گردشگري قرار ميگيرند و حق آنها ناديده گرفته ميشود؟ بودجههاي كلان و هنگفتي كه همهساله براي ميراث فرهنگي، صنايع دستي و گردشگري ما تخصيص داده ميشود، چرا سهمي از آنها در امر مرمت، بازسازي، محوطهسازي، فنسكشي برپايي سايبان روي اثرهاي ارزنده اين دو شهرستان (ممسني و رستم)، كاوش علمي آنها و در آخر بسترسازي جهت جلب توريست و گردشگر به كار گرفته نميشود؟ از مقامات ذيصلاح سازمان ميراث فرهنگي، صنايعدستي و گردشگري كشور مخصوصا فارس خواهانيم كه توجه خود را به حمايت و مرمت آثار تاريخي ارزنده دو شهرستان ممسني و رستم معطوف كنند و نگذارند اين بسترهاي پايدار و ارزنده كه شهرت جهاني دارند به حال خود رها و در عصر ما معدوم و نابود شوند. بر ماست كه اين بسترهاي ارزشمند را براي نسلهاي آينده حفاظت، مرمت، بازسازي كنيم و پاس داريم تا آيندگان از وجود آنها استفاده بهينه را ببرند و به ما درود فرستند.
حسن حبيبي فهلياني