مشروح اخبار


فقط سینماگران ایرانی فاسدند

15 دی 1391, 00:49

فقط سینماگران ایرانی فاسدند

سیدعبدالجواد موسوی -این روزها همه شده اند طرفدارحریم مقدس خانواده وهرچه بی اخلاقی وبی ناموسی موجود درجهان را دارند نسبت می دهند به سینماگران. خب،الحمدلله منشاء بی ناموسی وخیانت وبی اخلاقی وزنای محصنه وغیرمحصنه هم کشف شد وحالامی توانیم باخیال راحت برویم بقیه مشکلات بشرراحل کنیم. ازوقتی اداره جهان را برعهده گرفتیم این یک قلم یه خورده مارانگران کرده بود که بحمدلله سرچشمه فسق وفجورشناسایی شد وباخشکاندن آن دیگربرای همیشه خاطرمان آسوده خواهدشد. حال وحوصله شوخی ندارم ولی یک نگاهی به رسانه های خبری وتحلیلی بیندازید تامتوجه عرایض بنده بشوید.سهل انگاری یا اجازه بدهید کمی زمخت تربگویم ساده لوحی تا بدین حد؟یعنی جدی جدی جامعه ما پاک وپاستوریزه است وفقط سینماگرانند که دراین میان دارند شیطنت میکنند واین جامعه سالم را وارونه جلوه میدهند؟من هم خیلی دوست می داشتم جامعه ما همین چیزی باشدکه دوستان اخلاق مدارما می گویند ولی چه کنم چشمانم چیزدیگری می بیندوگوشهایم حرف هایی خلاف تبلیغات دوستان می شنود.همین چندروزپیش ازیکی ازدوستانی که دفترازدواج وطلاق دارد پرسیدم اوضاع واحوال چه طوراست؟گفت دریک ماه اخیر64طلاق داشته ایم و2ازدواج. آن هم ازدواج رجوعی.یعنی 2زوجی که پیش ازاین طلاق گرفته بودند پشیمان شدندوبرگشتند سرخانه زندگیشان.اگرنقل قول دوست من نمیتواندحجت موجهی باشدمیتوانم به مشاهدات شخصی ام اشاره کنم واینکه اغلب دوستان ما که درسالیان اخیرازدواج کرده اند زندگی موفقی نداشته اند.ممکن است بگویید مشکل ازدوستان توست، برودوستانت راعوض کن.خب،با این شیوه بحث کردن راه به جایی نخواهیم برد. چون ممکن است من هم عصبانی شوم وبگویم این عزیزانی که این روزها مدافع خانه و خانواده شده اندوسنگ اخلاق رابه سینه می زنندوسینماگران رابه هزارویک چیزمتهم می کنند خود کارنامه درخشانی دارندکه ...حاشاوکلاکه من به شیوه این عزیزان مدعیان مسلمانی متوسل شوم وبرای اثبات مدعای خود چنین کنم که آنان می کنند.فرمود:ازکوزه همان برون تراودکه دراوست. میزان دعوی هرکس عمل اوست ونه شعروشعارکه اگربه شعروشعار باشدهمه مدعی پاکی ودرستی اند.باری،کوران وکران هم می دانندکه ازلحاظ اخلاقی وسلامت اجتماعی اوضاعمان اصلا مناسب نیست. اماطبق معمول چنین مواقعی ترجیح می دهیم که به جای پرداختن به پای بست خانه به تزئین نقش ایوان بپردازیم. ایرادی هم ندارد.همه ما به چنین اوضاع مضحکی عادت کرده ایم.اما نامردیست که علاوه برپرداختن به نقش ایوان یقه مشتی سینماگربدبخت رابگیریم که هرچه فسق وفجوراست زیرسرشماست. من نمی گویم سینمای ما بی عیب ونقص است. سینمای ما هم مثل بقیه چیزهایمان.ولی این که همه معضلات رابیندازیم گردن سینماگران نه درست است ونه انصاف.الان ظاهرا دیوارسینماگران ازبقیه کوتاه تراست .هرکه می خواهد اسمی درکند وسری توی سرها دربیاورد و دربرنامه پربیننده "هفت" حضورپیداکند به این بیچاره ها بدوبیراه می گوید. این وسط دوستان این قدرهولند که متوجه تناقض گویی خودشان هم نمیشوند.ازیک طرف می گوینداین سینما چون ارزشی نیست اصلا مخاطب ندارد وازطرفی دیگرمدعی اند همین سینما جامعه را به سیاهی وتباهی کشانده است.

ادامه خبر...


به لیدوما

14 دی 1391, 21:47

به لیدوما

به سروان. به بالا سبز. به شهر زاده از بدو تولدخفته در خاکم. تمدن به تاراج رفته اجدادی. به زادگاه آوار رفته زیر مشت خاک خودخواهی. به کوزه های شکسته، سنگهای نبشته. به نقش و نگارهای تراشیده با انگشت هنردستان پر گوهر.

آنان که تو را دیده اند، واقف شده اند، چگونه بیگناه، اینگونه مدفون و پنهان شده ای؟ آنان که روزها برای دیدن دستان هنرمند آمدند و ندیده و ناامید رفتند. تو را در خاک یافتند و آفریدند در باورشان، تو از تمدن ما بوده ای! جای تو برای دفن شدن تاریخ کافی نیست! جای تو در خاک نیست؛ برای چه مانده ای؟ زیر خاک ماندن؟ جای گرم و راحت آسودن؟  برای چه می خواهی باشی؟ بودنت برای چیست؟ برای کیست؟ کودک درونی هر رهگذری، آدمی، دیده ای، شنیده ای، متعصبی، بی تعصبی، بی خیالی، از تو می پرسد جای چه کسی نشسته، اینچنین مسکوت خرامیده ای؟ در چه فرو رفته ای؟ برای که مانده ای؟ برای که بی صدا می خوانی؟ صبر پرصلابتت را،  به چه قیمت خریده ای که اینگونه خفته ای! کدامین مقداری از ارقام مقدور بوده، اینقدر با قائده، قادر به قفل دهانت نموده؟ دل به حال دلی که می داند و می سوزد ، نباید سوخت! دل به حال دلی باید سوخت، که نمی داند برای چه سوخته؟ برای چه کسی سوخته؟ چگونه سوخته که شعله های آتشینش را ندیده؟ تا کی باید بسوزد؟ نمی داند به کجا باید رفت؟ سوختن از آتش احساس، غرامت گرانی دارد. تا ابد در گرو نادانی اش، خواهد سوخت. تو این انتظارکشنده را، چگونه تاب می آوری؟ چگونه می توان عشوه گر گنجینه ات باشی؟ وجودت را نادیده بینگاری؟ تو با قلعه ویرانیت، رویای جانفزائی از آبادی دیده ای؛ آباد در آبادی. شهر در آبادی دور افتاده، نامیده.

    برون آی!!! فریاد زن! فرهاد بیستون را! عقده ات را، گره، گره، بگشا! مگذار از بی زبان بودنت، معرکه بگیرند؟ مگذار گمان ببرند، گنگی؟ نمیدانی؟ شهامتش را نداشته ای؟ مگذار دانا بودنت را به نادانی تعبیر کنند؟ مگذار آماس چرکین عقده ات، بلای نابودی ات باشد؟ مگذار بینگارند سکوتت، خشنود بودنت، از اینچنین بودنت  است؟ مگذار بپندارند، از بی پناهی، پناهیدی تا پنهان بمانی! مگذار سکوتت، پشیمانی سالهای آزگار را بیاورد؟ مگذار سنگ گورت را نانوشته بگذارند؟ من مباش. تو خودت باش!...شجریانی ها، حنجره شان را به تو بخشیدند، تا تو فریاد براری! بانگ آگاهی خادم شریعتت را بشارت بدهی...و تو ای لیدوما...

 

رقیه نظری- دانش آموخته جغرافیا- نورآباد ممسنی

ادامه خبر...


حال وخیم تولید؛مرگ صنعت‌نزدیک‌است

14 دی 1391, 10:29

حال وخیم تولید؛مرگ صنعت‌نزدیک‌است

 در دهه‌های اخیر مشکلات اقتصادی و صنعت کشور به صورت ریشه‌ای حل نشده است. در هر دوره‌ای راهکارهای مقطعی ارائه شده ولی به دلیل عدم شناسایی دلایل اصلی ایجاد کننده آن مشکلات،‌‌ همان معضلات به شکل دیگر و در ظاهری متفاوت خود را نشان داده است. اما زمان آن رسیده است که نقطه پایانی به این رویکرد گذاشته و مسایل و مشکلات پیش رو به صورت اساسی حل و فصل شود. این امر امکان پذیر نیست مگر اینکه زیر ساخت‌ها و بسترهای لازم برای توسعه اقتصادی و صنعتی و بنگاه‌های اقتصادی شناسایی و این زیر ساخت‌ها با پذیرش عمومی نهادینه شود.

در سال‌های اخیر اصرار بر ترسیم وضع مناسب از صنعت و انکار مشکلات حاکم بر صنایع کشور از سوی مسئولان اجرایی باعث شده است کشور در بحرانی عمیق به نام رکود نفس بکشد. صنعتگران و فعالان بخش خصوصی نیز که این روزها با نگرانی روند حاکم بر اقتصاد کشور را نظاره می‌کنند نمی‌توانند تصمیم درستی برای آینده صنعت کشور اتخاذ کنند.

باید به این نکته نیز توجه کرد که هیچ مسکنی تاکنون باعث درمان بیماری مزمن نشده است، بیماری مزمن صنعت ما هم علاوه بر فرسودگی و حضور پررنگ دلالان در کنار بخش صنعت  که آثار سوء این حضور (رانت‌خواری بنام تولید! ) هر روز لطمه سنگینی به صنعت می‌زند ، متأسفانه‌عدم ارائه به موقع تسهیلات و اظهار نظرهای برخی مسوولان اوضاع را برای صنعت دشوار تر کرده است به طوری که صنعت در ایران حال و روز خوبی نداردومی توان گفت  صنعت کشور این روزها حال بیماری دارد که به‌‌رغم نسخه ها و تجویزهای مختلف، نه تنها روزگارش بهتر نشده بلکه حالش همچنان رو به وخامت می‌رود.

وضعیت و شرایط پیش روی صنعت کشور دشوار و پیچیده شده است و از کارهای کارشناسی مبتنی بر ساختارهای نظام مند علمی و روشن برای حل مسایل کلان اقتصادی اخبار برجسته و امیدوار کننده کمتر به گوش ‌می‌رسد به خصوص این زمان که دستاوردهای سوء مدیریت به صورت متورم و تصاعدی خود را نشان ‌می‌دهد عده‌ای بر این باورند که بر شمردن مسایل و مشکلات مفیدنخواهد بود.

با توجه به اظهارات نمایندگان مجلس به عنوان نمایندگان مردم در سراسر کشور و همچنین فعالان صنعتی کشور در بخش خصوصی وعده هایی که برای حمایت از تولید به ویژه در دوسال گذشته از اجرای قانون هدفمندی یارانه ها داده شده است محقق نشده است.با توجه به ارائه آمار از سوی دولت مبنی بر پرداخت سهم تولید از هدفمندی اما این ابهام برای صنعتگران وجود دارد که این حمایت ها چگونه و به چه کسانی داده شده است.سوالی که هم نمایندگان خانه ملت و هم صنعتگران به دنبال آن هستند و بارها اعلام می کنند که در صورت ارائه تسهیلات از سوی دولت، گزارش عملکرد پرداخت سهم تولید را ارائه دهد.


ادامه خبر...


به هیشکی برنخوره !

13 دی 1391, 20:44

به هیشکی برنخوره !

ماندانا عصری ،همکار رسانه ای  این پایگاه خبری در یاداشتی آورده:
دلنوشته ای برای این دلتنگی بزرگ و همیشگی !


به هیشکی برنخوره !
این فقط استنباط منه که ...
شاید:
اونایی که می تونن واژه های دردمندی رو زیبا ادا کنند،
رقصِ سکوتِ
سطحِ چاهِ آبی رو می بینندکه فقط بازتاب خنده خورشیدهِ ...

خنده ی خورشید زیباست ،
امّا وقتی میره ، دلتنگی داره ...
و میشه هزاران
هزار واژه و جمله ی زیبا
برای این دلتنگی گفت و سرود... !

ولی اونایی که یه بارِ سنگینی رو با طناب تحمّل
به قعر چاهِ دلشون انداختند
می دونن که هیچ کدوم از اون واژه ها ،
به درد این
سنگ نمی خوره..!

اونا ، تنها با خنده ی خورشید می خندند
و با رفتنش ،
به انتظار فردا می مونن ،
تا بازم بخندند...

تا سطحِ چاه
به هم نخوره ،
و کسی ته دلشونو نبینه...!

چای ............گپ ............زندگی دلنوشته ای ازخانم ماندانا عصری ............................ شعری برای ابن دلتنگی بزرگ و همیشگی ! به هیشکی برنخوره ! این فقط استنباط منه که ... شاید: اونایی که می تونن واژه های دردمندی رو زیبا ادا کنند، رقصِ سکوتِ سطحِ چاهِ آبی رو می بینندکه فقط بازتاب خنده خورشیدهِ ... خنده ی خورشید زیباست ، امّا وقتی میره ، دلتنگی داره ... و میشه هزاران هزار واژه و جمله ی زیبا برای این دلتنگی گفت و سرود... ! ولی اونایی که یه بارِ سنگینی رو با طناب تحمّل به قعر چاهِ دلشون انداختند می دونن که هیچ کدوم از اون واژه ها ، به درد این سنگ نمی خوره..! اونا ، تنها با خنده ی خورشید می خندند و با رفتنش ، به انتظار فردا می مونن ، تا بازم بخندند... تا سطحِ چاه به هم نخوره ، و کسی ته دلشونو نبینه...!

ادامه خبر...


سخن عسکراولادی با «برادر رسايي»

11 دی 1391, 08:13

سخن عسکراولادی با «برادر رسايي»

حبیب الله عسکراولادی در سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:
برادر عزيز و ارجمند حجت الاسلام والمسلمين رسايي با سلام و ادب ويژه چند نكته را كه شما بهتر از بنده مي‌دانيد متذكر مي‌شوم. خداوند در قرآن كريم فرموده است: و ذكر فان الذكري تنفع المومنين( ذاريات 55). اميدوارم تذكر برادرانه و صميمانه سودمند باشد. ان‌شاء الله
1- جنگ نرم دشمن عليه ملت ايران كه پس از پايان جنگ 8 ساله دشمنان اسلام و ايران عليه موجوديت انقلاب آغاز شد، مختصات و ويژگي‌ها وعلائم خاص خود را دارد كه اگر نتوانيم آنها را درست شناسايي كنيم ممكن است بي‌آنكه بخواهيم در زمين دشمن بازي كنيم و آنها ما را بازي دهند.
2- وقايع تلخ 18 تير 78 نشان داد استعدادهايي در درون جمهوري اسلامي وجود دارد كه دشمن طمع كرده تا آنها را به سربازي بگيرد.
 دشمن با هوشمندي اين استعداد را ضميمه كينه‌توزي‌هاي منافقين، سلطنت طلب‌ها ، بهائيان و كمونيست‌هاي از خدا بي‌خبر كرد و براي نظام يك تهديد امنيتي ساخت. اما مردم عزيز ما اين تهديد را به فرصت تبديل كردند و تست دشمن را با قيام تاريخي و حماسي 23 تير سال 78 با موفقيت پشت سر گذاشتند و نشان دادند كه جلوتر از برخي نخبگان بي‌توجه به فريب دشمن حركت مي‌كنند و كوتاهي‌ها و احيانا خواب آلودگي‌هاي آنها را با بصيرت خود و با حضور در صحنه جبران مي‌كنند.
 3- دشمن با اين شكست تاريخي به پستوهايي خزيد و 10 سال روي يك فتنه ديگر سرمايه‌گذاري كرد و براي انتقام از شكست خود در 23 تير 78 به بهانه رقابت‌هاي سياسي انتخابات رياست جمهوري سال 88 به ميدان آمد. آنها از قبل شروع كردند به سربازگيري و متاسفانه برخي بي‌توجه به نيرنگ‌هاي دشمن از خيمه ولايت و انقلاب عملا خارج شدند و از روي غفلت به سربازي در پادگان حريف گرفتار شدند.
 4- اينكه ما با ساده انديشي فكر كنيم دراردوگاه ما كسي مفتون فتنه‌گري‌هاي دشمن نشد و همگي پاك و صالح ماندند، درست نديدن كل معادله فتنه است. نقشه دشمن اين بود كه به شكاف رقابت‌هاي سياسي وارد شود، آنها را فعال نگه دارد و هر دو را به سمت افراطي‌گري ببرد. آنها بستر منازعات را براي نشستن شتر فتنه مهيا ديدند. از غفلت ، جهل منجر به لجاجت، عصبانيت وخشم و كينه‌توزي برخي بهره‌ها بردند و شد آنچه نبايد مي‌شد. ترديدي نيست كه مي‌بايست با اين شرارت در دو بعد حقوقي و سياسي بر خورد مي شد وفتنه‌گران سرجاي خود مي‌نشستند . در بعد حقوقي دادگاه‌ها برگزار شد و كساني كه اهل فتنه بودند به زندان و مجازات‌هاي مشخص محكوم شدند. دربعد سياسي مردم شرارت منافقين،  سلطنت طلب‌ها و ضد انقلاب وغفلت زدگان را نيز رصد كردند و در قيام تاريخي 9 دي در برابر آنها ايستادند و كار را يكسره كردند.
دراين معركه عمارهاي تاريخ معاصر به ميدان آمدند و به نداي تاريخي "اَين عمار"هاي رهبري معظم انقلاب پاسخ دادند و نگذاشتند توطئه دشمن درغلبه نبرد نرم عليه ملت عملي شود.
 برادر عزيز آقاي رسايي، نطق شما در مجلس در واكنش به فرايند رسيدگي به جرايم مهدي هاشمي را در دو نوبت خواندم . اينجانب نمي‌خواهم وارد نقد حقوقي ماهيت نطق شما بشوم.اما چند نكته را از باب مختصات جنگ نرم ياد آوري مي‌كنم.  الف- موضوع اصلي جنگ نرم سربازگيري از دشمن است و  ما نبايد در اين جنگ دشمن را در اين سربازگيري ياري رسانيم. براي پرهيز از اين غفلت بايد بدانيم در آن سوي نبرد آمريكاي جنايتكار و رژيم صهيونيستي روسياه و انگليس مكار قرار دارند و در اين سوي نبرد، رهبر مظلوم انقلاب هدايت، رهبري ومديريت نبرد  نرم را به عهده دارند. ما بايد گوش به فرمان ايشان باشيم  واگر تندتر از ايشان حركت كنيم همرديف مارقين مي‌شويم كه دراين صورت احتمال خروج از دين وجود دارد و كندتر از ايشان هم حركت بكنيم ، اين فاصله ما را به دره نابودي مي‌كشاند و بي‌ترديد اگر كسي همراه ايشان باشد به حق خواهد رسيد.
المتقدم لهم مارق، و المتاخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق . اگر در جنگ جمل ونهروان پيروان علي (ع) به اين قاعده عمل مي‌كردند شايد در صفين در دو قدمي فتح خيمه معاويه ترديدها باعث نمي‌شد كه جنگ "سخت" بُرده را به يك جنگ "نرم" فريبكارانه ببازند. 
لحن شما در اين دو نطق حكايت از اين دارد كه  قدرت خارق العاده رهبري در مهار نبرد نرم دشمن را دقيق و روشن در محاسبه نداريد. 
 ب- نقد شما به مهدي هاشمي يك مسئله است و تسري آن به آيت الله هاشمي رفسنجاني و خانواده‌اش كه اكنون با حكم رهبري در درون خيمه نظام و در مسند رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام نشسته است مسئله‌اي ديگر. اين لحن نشان مي‌دهد شما از اين حضور( درخيمه نظام و رهبري) خشنود نيستيد. اين درست جايي است كه ممكن است در اثر يك غفلت انسان در راهبرد دشمن در جنگ نرم عمل كند.
ج- ما اكنون در پيچ تند وحساس وخطير تاريخ قرار داريم. در نقد فتنه و انحراف بايد دقت كنيم اولي را مظلوم نكنيم و دومي را تا مرز سياه نمايي عملكرد دولت وحتي نقد رئيس جمهور جلو نبريم. ما بايد درخط روشنگري حركت كنيم . خط روشنگري و بصيرت افزايي، رهبري را در اقتدار و مسلط به اوضاع و نقشه‌هاي دشمن مي‌نشاند.   د- البته تمام شخصيت‌هاي نظام در معرض نقد مردم و نخبگان هستند و خود را بايد براي پاسخگويي آماده كنند. اما ما هم بايد جانب انصاف و عدالت را رعايت كنيم ودر نقد آيت الله هاشمي رفسنجاني حريم گفته‌هاي امام(ره) و رهبري را در مورد ايشان نگاه داريم. بويژه اين وصيت امام(ره) كه: " ميزان حال فعلي افراد است" .  و- مراقبت شما در سخن گفتن و نطق در مجلس به‌عنوان روحاني، نماينده مجلس وعضو كميسيون اصل 90 بايد مبتوني بر رعايت دقيق موازين شرعي و قانوني باشد. قبل از محكوميت و راي نهايي دستگاه قضائي در مورد فرد متهم سخن گفتن مبناي قانوني ، انساني و اخلاقي ندارد و فضاي كشور را در آستانه انتخابات ملتهب و متشنج كردن با اصول راهبردي مقام معظم رهبري سازگار نيست. هـ - همچنين لحن شما در نقد نهادهاي قانوني نظام در پيگيري فرايند حقوقي جرايم مهدي هاشمي نبايد به‌گونه‌اي باشد كه دشمنان نظام را شاد كند و همان رفتاري را كه اشرار اهل فتنه در نقد دستگاه قضائي يا ديگر نهادهاي نظام داشتند در ذهن‌ها تداعي كند. ما و شما به نظام و رهبري وفا داريم و اين وفاداري بايد در موضع‌گيري‌ها و رفتار سياسي ما و حتي لحن نقدهايمان تجلي داشته باشد.

ادامه خبر...


اهمیت نرخ رشد جمعیت در فرهنگ و امنیت

6 دی 1391, 23:39

اهمیت نرخ رشد جمعیت در فرهنگ و امنیت

 

 

نویسنده: فرزانه ابراهیمی

دانشجوی رشته اقتصاد بازرگانی دانشگاه خلیج فارس

 

محمدرضا مخبردزفولی در جلسه مشترک کمیسیون بهداشت و درمان و کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی با دبیر شورای‌عالی انقلاب فرهنگی، با بیان اینکه در شورا تحقیقات زیادی برای بررسی موضوع کنترل جمعیت انجام شده است،‌ گفت: از منظر عالمان جمعیت‌شناسی نرخ رشد جمعیت کشور با چالش جدی روبروست که باید از لحاظ فرهنگی و امنیت ملی نیز مورد توجه قرار گیرد.

وی افزود: پس از کار تحقیقاتی در رابطه با کنترل جمعیت، این موضوع قابلیت طرح در صحن شورای عالی انقلاب فرهنگی را پیدا کرد.

دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی با اشاره به اینکه زمانی این موضوع کنترل جمعیت مطرح شد، برخی در مورد آن ابهاماتی داشتند، تشریح کرد: پس از آنکه به صورت کاملا علمی و با مستندات مراکز داخلی و مراکز بین‌المللی تحقیقات کنترل جمعیت ارائه شد، شورای عالی انقلاب فرهنگی 4 جلسه کامل را به بررسی موضوع کنترل جمعیت اختصاص داد.

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران به برنامه اول توسعه اشاره کرد و اظهار داشت: در برنامه اول توسعه مقرر شده بود که میزان باروری کل از 6.4 موجود زنده به 4 موجود زنده در سال 90 برسد.

وی افزود: از سال 1365 ‌قرار بود نرخ رشد جمعیت از  6.4 کاهش یابد و در سال 1390 به 4 درصد برسد، ولی در سال 1371 این نرخ رشد به 4 فرزند رسید.

مخبردزفولی ادامه داد: در آن زمان مرکزی برای رصد نرخ رشد جمعیت وجود نداشت که مستمرا نرخ رشد جمعیت را رسیدگی کند، لذا موجب شد ‌نرخ باروری و رشد جمعیت در سال 90 به 1.8 ‌و در بعضی موارد به 1.6 کاهش یابد.

دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی با اشاره به اینکه نرخ رشد فعلی کمتر از 2 فرزند است، تصریح کرد: این موضوع به عنوان یک خطر محسوب می‌شود، زیرا برای حفظ یک جامعه آرمان‌های مجموعه انسانی و کیان یک کشور باید حداقل نرخ رشد دو فرزند باشد تا به ازای کم شدن پدر و مادر از خانواده، تبادل نسل بدون کاهش جمعیت صورت گیرد.

مخبردزفولی در مورد جلسه‌ای که شورای عالی انقلاب فرهنگی گزارش کاملی را از نرخ رشد جمعیت به مقام معظم رهبری دادند، گفت: مقام معظم رهبری در این جلسه فرمودند کاهش نرخ رشد جمعیت خطری است که اسلام و انقلاب را تهدید می‌کند و بر این اساس ماموریت‌هایی را به بخش‌های مختلفی از جمله مجلس شورای اسلامی محول کردند.

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با اشاره به اینکه اقداماتی که برای طراحی و تدوین کنترل جمعیت در شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام شده است، نتیجه 3-4 سال کار تحقیقاتی است، تصریح کرد: کار محققانه‌ای صورت گرفته ‌و به همین دلیل مقام معظم رهبری فرمودند کار مطالعاتی، کارشناسی، علمی و دقیقی انجام شده است.

دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی ادامه داد: اینکه مقام معظم رهبری فرمودند با برنامه‌ریزی مدبرانه و با فکر کنترل جمعیت را انجام دهید، منافاتی با طراحی و سرمایه‌گذاری دقیق ندارد، پس از آن باید طراحی را به مردم و جامعه منتقل کنیم.

مخبردزفولی اضافه کرد: به هر حال این طور نباشد که فکر کنیم می‌خواهیم یک برنامه‌ریزی در این زمینه انجام دهیم و دوباره از غافله عقب بمانیم و برای آنکه فکر اساسی انجام شود، کار زمین بماند.

عضو هیئت علمی دانشگاه تهران با بیان اینکه بحث کنترل جمعیت باید با تدبیر و بر اساس نیازهای جامعه پیگیری شود، تصریح کرد: مقام معظم رهبری فرمودند طرحی که در شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام شده، جامع و کارشناسی شده است و به نظر می‌رسد که مطلب دیگری باقی نمانده باشد که به آن اضافه کنیم.

مخبردزفولی با اشاره به اینکه مقام معظم رهبری فرمودند اقداماتی که از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی انجام شده است، باید به مجلس برود و به صورت قانون تصویب شود، اظهار داشت: برای رسیدگی به کنترل جمعیت باید مجلس شورای اسلامی با شورای عالی انقلاب فرهنگی همدلی و همراهی کند.

ادامه خبر...


يک جمله يا يک تريلي جمله؟!

3 دی 1391, 08:47

يک جمله يا يک تريلي جمله؟!

نويسنده : محمدحسين روانبخش

 برادر علي لاريجاني در تازه‌ترين اظهار نظر راهبردي درباره دولت آينده گفت: «نيروهاي کارآمد اصولگرا در دولت آينده جمع شوند». اظهار نظر راهبردي، يعني جمله‌اي که ظاهرا يک جمله است ولي به اندازه دو تا پايان‌نامه دکتري در آن حرف هست! بخشي از حرف‌هاي موجود در جمله بالا را با هم مرور مي‌کنيم:

1- دولت فعلي را بي خيال شويم! بگذاريم تا مي‌توانند براي برادران مشايي، بقايي و ... حکم بدهند. کارآمدها، اندکي صبر، سحر نزديک است!

2- اعلام کانديداتوري اشکال مختلفي دارد . يکي از انواع آن «اعلام مخفيانه » است! در اين نوع اعلام، آنهايي که بايد پيام را بگيرند، مي‌گيرندو بقيه نه!جمله بالا به تنهايي، اعلام کانديداتوري + برنامه‌هاي برادر لاريجاني براي دولت آينده + مانيفست انتخاباتي +شعارهاي تبليغاتي است!

3- مطمئنا هيچ اصولگرايي نيست که خودش را کارآمد نداند، پس همه اصولگرايان براي دولت بعدي دعوت شده‌اند ولي به شرط‌ها و شروط‌ها! اين نيروهاي کارآمد بايد اول کارآمديشان را قبل از انتخابات نشان دهند؛ يعني همه برادران اصولگرا براي آزمون کارآمدي بايد به ستاد برادر لاريجاني مراجعه و کنکور بدهند! پس دوش به دوش هم، اول رئيس دولت کارآمد را مشخص کنيم، سپس دولت کارآمد را تشکيل دهيم!

4- اول بايد اصولگرا بود و بعد آزمون کارآمدي داد . از پذيرش نيروهاي غيراصولگرا در ستادهاي تبليغاتي معذوريم. لطفا اصرار نفرمائيد!

5- کي گفته دولت فعلي نشان داد که در ميان اصولگرايان نيروي کارآمد وجود ندارد؟! ...خانه‌اش ويران باد!

ادامه خبر...


انسان خوب در شاهنامه

2 دی 1391, 15:11

انسان خوب در شاهنامه

گزارش ماندانا عصری- انسان خوب در شاهنامه چگونه کسی است؟ انسانی است که به زحمت می‌شود گفت که با امروز مناسبت دارد. کما آنکه حتی در آن زمانها هم کسانی که در شاهنامه به خوبی شناخته شده‌اند، جای محکمی در زندگی نیافته‌اند. تقزیبا همه آن ها خیلی زود مرده‌اند و آن تعداد کسانی هم که زندگی کرده‌اند زندگی آنها با کشمکش و رنج همراه بوده است.

به هر حال برای ما که در کار وداع کردن با گذشته هستیم، خالی از فایده نیست که ببینیم گذشتگان نسبت به انسان خوب و انسان بد چه نظری داشته‌اند، زیرا شاهنامه چکیده فرهنگ و فرزانگی ایران پیش از اسلام است و تنها در این کتاب است که ما می‌توانیم به ذخیره‌ای از تجربه‌ها و آمخته های پدران خود در طی نزدیک دو هزار سال دست یابیم.

در نظر این گذشتگان، مانند امروز، افراد بشر به دارا و ندار و متجدد وعقب مانده و روشنفکر و تاریک فکر تقسیم نمی‌شدند، آدم‌های خوب بودند و آدم‌های بد. آدم های خوب کسانی بودند که به مردانگی و درست پیمانی و نیک نامی و نجابت و شرم و غیرت پایبند بودند و آن قدر پایبند بودند که حاضربودند جان خود را بدهند و از این اصول دست بر ندارند. آدم‌های بد عکس این‌ها بودند. لیکن اگر انسان های خوب شاهنامه در زندگی شخصی خود کامیاب نبوده‌اند، در عوض از لحاظ نوعی و برای مردم منشاء خیر شناخته شده‌اند، زیرا زندگی آنها سرمشق نکوکاری قرار گرفته و در نبردی که بشریت برای پیروز کردن خوبی بر بدی در پیش داشته است، وظیفهٔ پیشآهنگی بر عهدهٔ آنان نهاده شده بوده.

ایران قدیم هر وقت خواسته است مثال روشنی از زندگی شایسته و رستگار عرضه کند این کسان را در برابر نظر آورده، هیچگاه از یاد آنان غافل نشده و همواره آنان را به عنوان منبعی از امید و نیرو و تسّلی خاطر شناخته است.

در اینجا از چند تن از برجستگان آن ها یاد می‌کنیم:

نخستین این انسان های خوب فریدون است که او را (فریدون فرّخ) خوانده‌اند. این مرد که زندگی شگفت‌آوری دارد، مدتی در خفا زندگی می‌کند، مانند دانه‌ای که باید چندی زیر زمین بماند تا به ثمر برسد و برکت بدهد. حتی مادرش از او دور است (مانند موسی) و گاوی او را در کودکی شیر می‌دهد. پس از آنکه به سن رشد رسید، جانش را بر کف دست می‌نهد و به هم دستی کاوه بر ضد ضحاک بپای می‌خیزد.اتحاد این دو اتحاد عجیبی است، اتحاد جوانک مطرودی است با آهنگری بینوا، بر ضد بزرگترین قدرت زمان.

ولی سرانجام فریدون توفیق می‌یابد، زیرا دیگر وقت آن است که نیکی بر بدی فائق آید. خوبی فریدون در چیست؟ نخست در آن است که نماینده شرّ یعنی ضحّاک ماردوش را از میان بر می‌دارد. پس از آمدن او و رفتن ضحاک، زمانه بی‌اندوه می‌شود و مردم راه ایزدی در پیش می‌گیرند و دل از داوری‌ها می‌پردازند، یعنی اختلاف‌های خود را کنار می‌گذارند ، و فرزانگان شادمان می‌شوند.

روش فریدون در پادشاهی آن است که گرد کشور می‌گردد و هر جای ناآبادی را که دید آباد می‌کند و هر بیدادی وجود داشت در رفع آن می کوشد (42-45). بدینگونه در زمان او کشور خرم می‌شود و به جای علف‌های هرزه سرو و گلبن می روید. (داستان فریدون 4-46)

فریدون برای حفظ آیین و احترام به عدالت، حتی ابا ندارد که با فرزندان خود جنگ کند، از این رو منوچهر را به نبرد با سلم و تور که گناهکار هستند بر می‌انگیزد و چون این دو کشته می‌شوند، گرچه در مرگ آن‌ها داغدار است، خشنود است که سرانجام بد کننده به کیفر خود رسیده و عدالت اجرا شده است. شاهنامه، بزرگی فریدون را در داد و دهش او می‌داند. بنظر او هر کسی که چنین رفتار کند، خود فریدونی است. بهترین وصفی را که درباره انسانی بتوان کرد دربارهٔ او آمده:

جهان را چو باران به بایستگی                     روان را چو دانش به شایستگی (1)

(داستان ضحاک - 118)

و خود فریدون انسان خوب را چنین می‌داند، آنجا که صفت شایستگی توصیف می کند:

ازیرا که پروردهٔ پادشا                               نباشد که باشد مگر پارسا
سخنگوی و روشندل و پاک بین               به کاری که پیش آیدش پیش‌بین
زبان راستی را بیاراسته                              خرد خواسته، گنج نا خواسته

(داستان فریدون 158-610)

***

و زندگی خود او چنین خلاصه شده است که «همه نیکنامی بدو راستی»

دوم ایرج: ایرج پسر سوم فریدون است. چون ایرج آراستگی بیشتری دارد و در نزد پدر عزیزتر است، برادرانش بر او رشک می‌برند و او را بیگناه از میان برمی‌دارند. خوبی ایرج در این است که درست بر خلاف برادران، مرد صلح است و به نیکی و بی‌آزاری گرایش دارد. این صفات از او سیمائی ساخته است شبیه به شاهزاده پیامبر مآبی چون بودا. وقتی سلم و تور قصد جانش می‌کنند، می‌گوید:

نه پادشاهی می‌خواهد و نه تخت، نه ایران و نه خاور و نه چین. زندگی گه فرجامش مرگ باشد قابل دل بستن نیست! می‌گوید که حاضر است از همه چیز دست بکشد و در گوشه‌ای انزوا گیرد و نان خود را با کارکردن به‌دست آورد. این دو بیت معروف از قول او آورده شده است:

پسندی و همداستانی کنی                       که جان‌داری و جان‌ستانی کنی
میازار موری که دانه کش است               که جان دارد و جان شیرین خوش است

(داستان فریدون 524-525)

خوبی ایرج در برابر بدی سلم و تور قرار گرفته است، همانگونه که خوبی فریدون در برابر ضحاک بود. در بیان علت‌هایی که کینه سلم و تور را نسبت به ایرج بر می‌انگیزد، یکی هم این است که می‌بینند سپاهیانشان به او تمایل پیدا کرده‌اند، این سپاهیان که جزو مردم عادی بودند، تشخیص داده بودند که او با برادرانش فرق دارد:

به ایرج نگه کرد یکسر سپاه                که او بُد سزاوار تخت و کلاه
بی آرامشان شد دل از مهر اوی                دل از مهر و دیده پر از چهر اوی

در میان آنها پچ‌پچ می‌افتد:

سپاه پراکنده شد جفت جفت                        همه نام ایرج بُد اندر نهفت
که این است سزاوار شاهنشهی                     جز این را مبادا کلاه مهی

بر اثر همین خوی صلح طلبی است که وی بدون سپاه و محافظ به نزد برادران کینه‌ور می‌رود. می‌خواهد دشمنی آنان را با نرم خویی و مهر زایل کند. رفتار او شیوهٔ عدم خشونت گاندی را به‌یاد می‌آورد.
هنگامی که پدر فرزندانش را آزمایش می‌کند، تنها ایرج از بوته آزمایش سربلند بیرون می‌آید، مردی است معتدل، هم «با شتاب است و هم با درنگ».
فریدون در حق او می‌گوید:

ز خاک و ز آتش میانه گزید                           چنانک از ره هوشیاران سزید
دلیر و جوان و هشیوار بود                           به گیتی جز او را نباید ستود

(274-275)

 

alt

 

سوم سیاوش. سیاوش به‌سبب اختلافی که با پدرش کاووس پیدا می‌کند به افراسیاب پادشاه توران که دشمن ایران است پناهنده می‌شود. اختلاف آنها دو موجب دارد: یکی سودابه زن پادشاه است که به او نظر ناپاک دارد و چون وی به خواهشش تن در نمی‌دهد، به دسیسه و تحریک بر ضد او می پردازد، و کاووس گرچه بر بیگناهی پسرش واقف است، جانب سودابه را از دست نمی‌نهد. دوم، جنگ با افراسیاب. در جنگی که بین ایران و توران درگرفته، سیاوش به افراسیاب قول آشتی داده است، ولی پدر موافق نیست. شاهزاده چون حاضر نیست که پا بر سر پیمان خود نهد، چاره‌ای جز این نمی‌بیند که از ایران دور شود و به توران پناه برد. در توران زمین نخست او را با مهربانی و احترام می‌پذیرند، لیکن پس از چندی، حسودان و بدخواهان، افراسیاب را نسبت به او بدبین می کنند و در نتیجه، شاهزاده در اوج جوانی کشته می‌شود.
سیاوش نیز مانند ایرج فدای خوبی و صلح جویی و برازندگی خود می‌گردد و مانند ایرج از مردم توران کسانی که او را می‌بینند و می‌شناسند، به او گرایش پیدا می‌کنند، و همین خود موجب تازه‌ای برای تسریع در کشتن او می‌شود. سیاوش از همهٔ مردان شاهنامه آراسته‌تر است، در دلیری و زیبائی و جوانمردی و فرهنگ هیچکس به پایهٔ او نمی‌رسد.

رفتار او در خاک بیگانه با متانت و بزرگ منشی همراه است. رستم پس از مرگش در حق او می‌گوید:

ز شاهان کسی چون سیاوش نبود             چو او راد و آزاد و خامُش نبود
چو بر گاه بودی بهاران بُدی                  به بزم افسر شهریاران بُدی
به رزم اندرون شیر و ببر و پلنگ           ندیده است کسی همچو او تیز چنگ

( مرگ سیاوش 51-54)

رستم که تربیت او را بر عهده داشته هم به او آئین رزم می‌آموزد و هم آئین بزم ( نشستنگه و مجلس میگسار)، همچنین تشخیص خوب از بد و داد از بیداد، و آئین سخن گفتن و فرمانروائی را (85-90) و اینها چیزهائی بوده‌اند که یک شاهزاده می‌بایست فرا گیرد.
اگر سیاوش بی هیچ مقاومتی تن به کشته شدن می‌دهد، برای آن است که نمی‌خواهد با افراسیاب که پادشاه و پدرزن و میزبان اوست به پیکار پردازد (2)
برای او هم امکان جنگیدن هست و هم امکان فرار، ولی به هیچیک توسل نمی‌جوید، و در وضعی شبیه به وضع ایرج، و با روحیه ای سقراط وار به مرگ تسلیم می شود نظر او نیز آن است که از سرنوشت راه گریزی نیست (3).

چهارم کیخسرو. کیخسرو پسر سیاوش، حتی سرنوشتش از دو شاهزاده دیگر عجیب تر است. تمام دوران کودکی و نوجوانیش مانند فریدون در ترس و تزلزل می‌گذرد، زیرا پدربزرگش افراسیاب که کشنده پدر اوست، هر آن ممکن است قصد جان وی نیز بکند.
از این رو ناگزیر است در نقاب یک چوپانک ابله و عامی ادامه زندگی بدهد. تا پادشاه نسبت به قابلیت او در اشتباه بماند.
سرانجام این زندگی دو گانه و دلهره آلود که به پایان می‌رسد. گیو به توران می‌رود و او را با مادرش فرنگیس به ایران می‌آورد.
کیخسرو به جای کاوس پادشاه می‌شود و جنگ کین خواهی پدر را بر ضد افراسیاب آغاز می‌کند. این جنگ آنقدر ادامه می‌یابد تا منجر به شکست نهائی تورانیان و دستگیری همه کسانی بشود که بنحوی در قتل سیاوش دست داشته بودند. خود افراسیاب نیز به دست کیخسرو کشته می‌شود.
پس از پیروزی در جنگ و پایان کین خواهی و آرام گرفتن جهان، دگرگونی‌ای ناگهانی در روح کیخسرو حادث می‌گردد. بر آن می‌شود که از زندگی کناره گیرد، زیرا بیم آن دارد که بسبب کامیابی‌هایش دستخوش غرور و منی بشود و به گناه آلوده گردد.
پس با دوستان و سرداران خود وداع می کند، سر به کوه می نهد و ناپدید می شود.
یگانه هدف و آرمان کیخسرو در زندگی این است که انتقام خون پدر را بگیرد، و در این کار توفیق می یابد. ولی این پیروزی چگونه بدست آمده ؟ به قیمت نابود شدن همه خانواده مادری او، نابود شدن پیران ویسه و خاندانش که دوست خانواده او بودند و به ویران شدن سرزمین توران که کشور مادر اوست.
از این حیث وضع او شبیه می شود به وضع فریدون که از یک سو به حکم وظیفه خود را به کیفردادن گناهکار ملزم می‌دید، و از سوی دیگر این گناهکاران کسی جز پسرانش نبودند یعنی در واقع در این دو مورد، پیروزی و شکست، و کامروائی و تلخکامی، یا بقول شاهنامه «شهد و حنظل» با هم آمیخته می شوند. نظیر همین آمیختگی عجیب را در روح رستم هنگام غلبه بر اسفندیار می بینیم.
در اینجا روح تراژدی روی می نماید و نشان داده می شود که راه زندگی چقدر باریک است.
کیخسرو از همه فضائل اخلاقی پدرش سیاوش بهره دارد: دلیر و جوانمرد و با فرهنگ و دادگر است. مردم او را دوست می دارند و همهٔ سران کشور به او احترام دارند. ولی او به هیچ یک از اینها خوشنود نیست. نه جوانی، نه کامروائی، نه پیروزی در جنگ و نه محبت و احترام مردم، هیچ یک برای او تکیه گاه نمی تواند بود. ناگهان چنانکه گوئی پرده از جلو چشمش به کنار می رود، دنیا را بنحو دیگر می‌بیند.
بحران عرفانی‌ای نظیر آنچه ایرج و پدرش سیاوش را در برگرفته بود، براو نهیب می زند. پیش از آنکه سراب های زندگی او را فریفته کند و به گناه، یعنی غرور و منی آلوده اش سازد، بهتر می بیند که از این جهان برود چون عاقبت باید رفت، چرا نه زودتر:

شنیدیم و دیدیم راز جهان                         بد و نیک را آشکار و نهان
کشاورز باشد و گر تاجور                          سرانجام بر مرگ باشد گذر
(کیخسرو 2488-89 )

تغییر حال کیخسرو آنقدر عجیب است که سران کشور چنین می‌پندارند که «دیو» او را از راه بدر برده است. فرق کیخسرو با ایرج و سیاوش در اینجا است که آنها در عسرت و بی پناهی، شیوهٔ تسلیم و رضا را اختیار کردند، و او در اوج قدرت چنین می کند. انتخاب او درونی است و از خارج بر او تحمیل نشده است.


پنجم اغریرث. اغریرث، برادر افراسیاب، تنها پهلوان تورانی شاهنامه است که در نیک سگالی و خوبی با مردان خوب ایران برابری می‌کند. در حمله‌ای که افراسیاب در زمان نوذر به ایران می‌آورد، او با او همراه است. یکی از فرماندهان است. در این جنگ ایرانیان شکست می خورند، نوذرشاه اسیر و کشته می شود و گروهی از سران ایران نیز به اسارت می افتند. چون افراسیاب قصد کشتن این عده می کند، اغریرث از او می خواهد که از خونشان درگذرد و آنها را به او سپارد تا دربند نگاهشان دارد. افراسیاب شفاعت او را می پذیرد.
پس از چندی، چون بیم هلاک این اسیران می رفته، اغریرث آنها را آزاد می کند. افراسیاب از این عمل او در خشم می شود:

بدو گفت کاین چیست کانگیختی                         که با شهد، حنظل بیامیختی
نفرمودمت کان بدان را بکُش؟                         که جای خرد نیست و هنگام هُش
به دانش نیاید سر جنگجوی                              بیاید به جنگ اندرون آبروی
سر مرد جنگی خرد نسپرد                              که هرگز نیامیخت کین با خرد
(نوذر 591-94)

چنانکه می بینیم افراسیاب معتقد است که در جنگ، هر نابکاری‌ای، هرکشتاری رواست. جنگ باید به پیروزی برسد، از هر راهی شد شده، اغریرث جواب می‌دهد:

چنین داد پاسخ به افراسیاب                           که لختی بشاید هم از شرم و آب
هر آنگه که آمد به بد دسترس                         ز یزدان بترس و مکن بد به کس
که تاج و کمرچون تو بیند بسی                          نخواهد شدن رام با هر کسی
(595-597)

تفاوت بین اغریرث و افراسیاب در این است که یکی طرفدار اعتدال و نیکی و نرمی است، و دیگری نه. لحن اغربرث در این جواب یادآور لحن ایرج و سیاوش و کیخسرو است. او نیز از همان روح مسالمت آمیزو مدارا برخوردار است.

فریدون نه، ولی این چهار شاهزاده همه در جوانی نابود می شوند، فریدون هم در قسمت آخر عمرش به چنان مصیبتی گرفتار می گردد که مرگش بهتر از زندگی است. آیا این بدان معنا است که در جهان‌بینی شاهنامه، خوبان همیشه کوته زندگی هستند و کسی نمی تواند خود را در خدمت انسانیت و نیکی بنهد، مگر آنکه از جانش بگذرد؟ اینان همگی در زندگی خود جانب صلح و عدالت و مصلحت مردم را گرفته‌اند، و به آئین و اصول انسانیت پایبند بوده‌اند. اگر جنگ هم می کردند برای برکرسی نشاندن دادگری و حق بوده است. در اینان، پیروی از آئین و خوبی، بر پیروی از نفس غلبه دارد. همه اینان بر بی اعتباری جهان و بی ارزشی لذت های زودگذر واقفند و از این رو شرافت و نام خود را فدای هوای نفس نمی‌کنند. می دانند که برتر از لذائذ نفسانی و جسمانی چیزهای دیگری هم هست که به زندگی معنا و ارزش می بخشد. از این رو ابائی ندارد که برای نهادن این معنا در زندگی تا پای مرگ جلو بروند. خوبی اینان، بطورکلی در ارج نهادن به نیکی و زیبائی، و خیر انسانیت را بر مصلحت خود مقدم شمردن است، به همین سبب هم هست که توانسته اند در طی قرون متمادی محبوب مردم باشند و نمونه عالی بشریت شناخته شوند. تمایل به مرگ و تسلیم و خوار شمردن دنیا که در چهار شاهزاده می بینیم ناشی از معتقدات دینی‌ای است که بر شاهنامه سایه افکنده. این حال را شاهنامه بمفهوم درویش مسلکی بکار نمی‌برد، معنای آن بی‌اعتنائی به زندگی دنیا و نفی کوشش نیست، بلکه مخالفت با آز است که چه در اوستا و چه در شاهنامه بزرگترین دشمن آدمی شناخته شده است.

بطور کلی انسان خوب شاهنامه دارای این صفات است:

1- خردمندی: هیچ صفتی برای مرد و زن بالاتر از خردمندی نیست کسی که از خرد برخوردار است می داند که چگونه باید زندگی کند. هرگز زیان نمی بیند و به راه کژ نمی افتد، خرد، گوهر زندگی است، چون آن را یافتی رستگاری این جهان و آن جهان با تست.
در گشتاسب نامه دقیقی نیز همان لحن شاهنامه را در اعتقاد به خرد می بینیم.
دقیقی «درخت زرتشت » را « همه برگ او پند و بارش خرد » می خواند و جوهر دین بهی بنظر او این است « خرد برگزین، این جهان خوار کن ».
در مقابل خرد هوا و آز است «به‌رنج درازیم در چنگ آز» مردان بد شاهنامه در مقابل خوبان همگی بر اثر هوا و آز به‌دیگران بدی می‌کنند و خود سرانجام گرفتار می‌شوند.

2- فرهنگ: پس از خرد فرهنگ می‌آید. در واقع این دو به هم وابسته‌اند. خردمند به فرهنگ روی می برد، و با فرهنگ از خرد نصیب می یابد. خاصیت فرهنگ آن است که به ما راه و رسم زندگی می آموزد و انسانیت ما را می شکفاند. فرهنگ اکتسابی است، هر چند برای دست یافتن به آن، آمادگی ذاتی لازم است.
مرد با فرهنگ از اعتدال و آهستگی و رفتار برخوردار است. خوبی هر چیز در آن است که به اندازه باشد ( همه کار گیتی به اندازه به - دل شاه از اندازه ها تازه به ). آهستگی، نرمخوئی و نرمگوئی است. آهستگی بخصوص از این جهت در شاهنامه بسیار ستوده شده است که ما با پهلوانان و جنگاوران که انقضای کار آنها تندی است سر و کار داریم.

رستم در ستایش پیران می گوید: «ز ترکان یکی مرد آهسته اوست » و سیاوش به « بالا و دیدار و آهستگی و فرهنگ و و دانائی » ممتاز است.

3- صلح طلبی: با آنکه شاهنامه کتاب جنگ‌ها است، با اینحال مرد خوب کسی است که صلح طلب باشد. تنها در یک مورد جنگ رواست، و آن جنگ بر ضد بدی است. جنگ های کین - خواهی نیز از این جهت واجب است که برای مجازات گناهکار است. این دو بیت خیلی پرمعناست:

پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ                 نه خوبست و، داند همی کوه و سنگ
چو کین سر شهریاران بود                               سر و کار با تیر باران بود

4- بی آزاری: انسان خوب به کسی آزار نمی‌رساند. مصراع معروف «میازار موری که دانه کش است»، همه حکمت شاهنامه را در خود خلاصه کرده است. فریدون به پسرش ایرج می‌گوید:

نباید ز گیتی تو را یار جست                             بی آزاری و راستی یار تست
                                                                                   ( فریدون 429 )

بی آزاری جنبهٔ خودداری دارد، جنبه مثبت آن خدمتگزاری است، و همه مردان خوب شاهنامه سعی داشته اند که خدمتگزار مردم باشند.

5- نام نیک: این درست نیست که انسان به هر قیمتی شد زندگی کند، باید با نیکنامی و سربلندی عمر بسر برد. در نظر پهلوانان خوب شاهنامه، مرگ بهتر از بد نامی است، چنانکه در این بیت آمده است:

بنام ار بریزی مرا گفت خون                                   به از زندگانی به ننگ اندرون
                                                                                ( دروازه رخ 249 )

در واقع معنای زندگی در شاهنامه در نام و ننگ خلاصه می شود. اقوام یا اشخاصی که به خواری می‌افتند، برای آنست که استعداد پرهیز از ننگ را از دست داده‌اند. در آنها هر چه هست ارضاء حس و غریزه است و از معنای زندگی خبری نیست.

داستان تازیانه بهرام نمونه خوبی از طرز تفکر پهلوانی است که به نام پای‌بند است. خلاصه داستان این است که در جنگ کاسه‌رود بهرام پسر گودرز، تازیانهٔ خود را که نامش بر آن نوشته در میدان نبرد گم می‌کند. چون غیرت به او اجازه نمی‌دهد که این تازیانه به دست دشمن بیفتد، تنها باز می‌گردد تا آن را بازجوید. برادرش گیو هر چه می‌کوشد تا او را از این کار خطرناک بازدارد فایده‌ای نمی‌کند. به برادرش جواب می دهد:

چنین گفت با گیو بهرام گرد                                که این ننگ را خوار نتوان شمرد
شما را زرنگ و نگار است گفت                           مرا آنکه شد نام با ننگ جفت
                                                                   ( پادشاهی کیخسرو 1508-1509 )

سرانجام می آید به جائی که منطقهٔ ترکان است و در میان کشته ها و زخمی‌ها مدتی جستجو می کند تا تازیانه خود را باز می‌یابد. لیکن ترکان که از آمدن او با خبر شده‌اند، بر سرش می ریزند و او را می کشند. شاید عمل بهرام به تعصب و افراط تعبیر شود که برای بازیافتن یک تازیانه جان خود را به هدر داده، ولی تازیانه در اینجا مفهومی کنایه‌ای دارد، هر جا شرافت شخص در معرض خطر قرار گرفت، چه موضوع کوچک باشد و چه بزرگ، حتی بقیمت جان باید مقاومت کرد. با آنکه مرگ در شاهنامه بدترین پتیاره‌هاست باز هم بر زندگی ننگ آلود ترجیح دارد.
.
.
/

برگرفته از کتاب نوشته‌های بی‌سرنوشت، ص 54-66

محمد علی اسلامی ندوشن

ادامه خبر...


چه يلدايي!

30 آذر 1391, 01:58

چه يلدايي!

 
 
نويسنده : سيدحميدرضا خوشدل*

 رئيس اتحاديه ميوه و تره‌بار تهران در خصوص گراني هندوانه: مردم در شب يلدا به جاي هندوانه نارنگي بخورند...

 

خوشي‌ها زر نشان چون رنگ گندم

که يلدا آمدست در بين مردم

خوشم، خوش‌تر زخوش‌هاي زمانه

خريدم بس انار و هندوانه

زبادام و زگردو بي‌نيازم

بخفته جوجه در آب پيازم

چه خوش عطر است برنج زعفراني

کباب ماهي و مرغ و بوراني

تمام کاسه‌ها پر شد زآجيل

چو ده درصد شکست، نرخش به تعجيل

از آن صددرصدي که رفته بالا

نود درصد از آن مانده است حالا

زتدبيري که مفهومش نداني

اثر دارد کجا بر من گراني!

زند خنده به رويم پسته ناب

دهانت را بکن اينک تو پر آب

خدا را شاکرم کز لطف يلدا

نگيرم سر به هيهات و به دردا

هواي امشبم عطر گلاب است

گراني در شبم شکل حباب است

در اين ارزاني و قوت فراوان

محال است کس شود نالان و گريان

اگر هم دست تو تنگ است و خالي

نداري پول سور و سات عالي

نداري گر انار و هندوانه

تو نارنگي ببر بر اهل خانه

عجب يلداي پرمهر و صفاييست

خوشي افضل به بحران گرانيست

چه يلدايي شود جان گل آقا

چه جاي خاليت سخت است گل آقا...

ادامه خبر...


آیا چیزی به نام " شمِّ زنانه" وجود دارد؟

28 آذر 1391, 20:26

آیا چیزی به نام " شمِّ زنانه" وجود دارد؟

ماندنا عصری-  آیا هیچگاه عبارت "شمِّ زنانه" را شنیده اید؟ معنی این عبارت آن است که زنان دارای حسِّ ششم خاصی هستند که به

آنها امکان می دهد موقعیت های اجتماعی و اعمالی را که برای مردان اسرارآمیز است، بفهمند. در گذشته، این عبارت اغلب

به وسیله مردان به کار میرفت تا شگفتی آنها را نسبت به توانایی زنان در درک آنچه در بسیاری از موقعیت ها رخ می داد

و پیش بینی درست در رفتار اشخاص دیگر- به مراتب درست تر از مردان نشان دهد.

اما،ظاهرا یک استثنای مهم بر این قاعده وجود دارد: زنان مزیت خود را وقتی به آنها دروغ گفته می شود، از دست میدهند.

آنها بیشتر از مردان تمایل دارند پیام های فریبنده را درست پنداشته و کمتر از مردان در تمیز دادن پیام های نادرست از پیام های

درست موفق هستند. هرچند این موضوع نیز همیشه صادق نیست و ممکن است تا حدودی، وابسته به زمینه ی خاصی باشد

که دروغ ها در آن گفته می شود .

سوالی که اینجا مطرح می شود این است که، چه چیزی برتری کلی زنان در درک قرینه های غیر کلامی را توجیه می کند ؟

پاسخی که بیشتر روان شناسان اجتماعی به آن باور دارند، در نقش متضاد جنسیتی نهفته است .

در بسیاری از جوامع، تصور قالبی سنتی مَردانِگی و زَنانِگی حاکی از آن است که مردان با جرأت، منطقی و سلطه جو....

هستند، در حالیکه زنان بیانگر، حمایت گر و حساس اند. از آنجا که نقش ها و تصورات قالبی جنسیتی اغلب خود تأییدکننده

هستند، یک نتیجه آن است که زنان واقعاً به واکنش های دیگران بیشتر توجه می کنند و می آموزندکه نسبت به این واکنشها

حساس تر باشند. به علاوه، (نَقش های مُتضاد جِنسیَتی) اغلب به موقعیتی می انجامد که در آن زنان سِمت هایِ دارای قدرت

کمتر وپایگاه پایین تر را در جامعه های خود اشغال می کنند .چون افراد دارای پایگاه یا قدرت نسبتاً پایین باید نسبت به اعمال

و واکنش های اشخاص دیگری که نسبت به آنها دارای پایگاه و قدرت بالاتری هستند،حساس باشند، در نتیجه زنان تمایل

دارند که این مهارت ها را بیش از مردان یاد بگیرند.

و بالاخره، چون تصورات قالبی جنسیتی حاکی از آن است که انتظار می رود زنان حساس و با ادب باشند،آنها بیشتر اکراه

دارند متوجه باشند- یا لااقل به این واقعیت توجه کنند- که دیگران فریبکارند.هرچه باشد، این گونه رفتار زیبنده و مودبانه

نیست.

بنابراین،به میزانی که این (شمِّ) وجود دارد، به نظر می رسد که ناشی از هر دو مهارت برتر زنان در فرستادن و خواندن

قرینه های غیر کلامی، باشد. اساساً ، این مهارت ها به نوبه خود بازتابی هستنداز تصورات جنسیتی و نقشی که زنان در

بسیاری از جوامع ایفا می کنند .

پس،به طور کلی زنان در کاربرد غیر کلامی بر مردان برتری دارند، امّا، در کشف فریب در بعضی زمینه ها (مثلاً

بازاریابی فریبنده)کَمتَر موفق هستند.

ولی در مواردی (مانند وکالت و...)به اندازه ی مردان موفق هستند.

مأخذ : روان شناسی اجتماعی         

ادامه خبر...


در میان پیشنهادات این روزها، کدام را قابل اعتنا می‌دانید؟