14 مرداد روزی که بهلول زمان وسادگی وصداقت سینمای ایران ناشناخته از بین ما رخت بربست...
9 سالی میگذرد که حسین در نزدیکی "دژکوه"ودرهمسایگی مادرش آرمیده همو که آهسته در گوش باد میگفت:،.ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند :
« معذرت می خواهم ، چندم مرداد است ؟ »
و نگفتیم
چون که مرداد
گور ِ عشق ِ گُـل ِ خونرنگ ِ دل ما بوده است !
امروز 14 مرداد شاید روزی باشد که حسین پناهی رفته باشد پشت پنجره ای که هیچ نیست.
پشت اين پنجره جز هيچ بزرگ هيچي نيست.
امروز 14 مرداد روزی که ما فهمیدیم حسین پناهی نیز وجود دارد.مثل همیشه که فریاد بر نمی آوریم مگر در تشییع جنازه :
اين جهاني كه همش مضحكه و تكراره / تكه تكه شدن دل چه تماشا داره ؟
امروز 14 مرداد روزی که ما مثل همیشه در هیاهوی شهر غرق شده ایم و ...
مادر بزرگ گم كرده ام / در هياهوي شهر آن نظر بند سبزي را /كه در كودكي بر دستم بسته بودي .
امروز 14 مرداد روزی که ما همچنان می بینیم :
بي شمار باباي شَل از سگدو / بي شمار مادر كور از گريه / بي شمار كودك اسهالي بي سوت سوتك / بي نهايت تابوت
امروز14 مرداد که شاید همان روزی باشد که حسین پناهی دژکوه به انتهای تفسیرش از زندگی رسید:
ميزي براي كار / كاري براي تخت / تختي براي خواب / خوابي براي جان / جاني براي مرگ / مرگي براي ياد / يادي براي سنگ / اين بود زندگي
و ما امروز 14 مرداد بدهکاریم به حسین پناهی که ...
ما بدهكاريم / به كساني كه صميمانه ز ما پرسيدند / معذرت مي خواهم امروز چندم مرداد است / و نگفتيم / چونكه مرداد/ گور عشق/ گل خونرنگ دل ما بود
زندگی نامه
حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ در روستای دژکوه از توابع شهر سوق از توابع شهرستان کهگیلویه زاده شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه آیتالله گلپایگانی رفت و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگیاش بازگشت. چند ماهی در کسوت روحانیت به مردم خدمت کرد تا اینکه زنی برای پرسش مسالهای که برایش پیش آمده بود پیش حسین رفت و از حسین پرسید که فضله موشی داخل روغن محلی که حاصل چند ماه زحمت و تلاشم بود افتادهاست، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینکه میدانست روغن نجس است (بنا بر نظر فقها در چنین شرایطی روغن جامد نجس نمیشود و این ادعا که ایشان روغن را نجس میدانست نیاز به منبع و رفع ابهام دارد.)، ولی این را هم میدانست که حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانوادهاش را باید تامین کند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور، روغن دیگر مشکلی ندارد. بعد از این اتفاق بود که حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل کند که در کسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد. حسین به تهران آمد و در مدرسهٔ هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامهنویسی را گذراند.
پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز کرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامههای خودش ساخت که مدتها در محاق ماند
با پخش نمایش «دو مرغابی در مه» از تلویزیون که علاوه بر نوشتن و کارگردانی خودش نیز در آن بازی میکرد، خوش درخشید و با پخش نمایشهای تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت.
نمایشهای دو مرغابی در مه و یک گل و بهار که پناهی آنها را نوشته و کارگردانی کرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، او یکی از پرکارترین و نوآورترین نویسندگان و کارگردانان تلویزیون بود.
به دلیل فیزیک کودکانه و شکننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی که از رفتارش میبارید و طنز تلخش بازیگر نقشهای خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعر بود. و این شاعرانگی در ذرهذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد، این مجموعهٔ شعر تاکنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده دنیا ترجمه شدهاست
وی در ۱۴ مرداد ۱۳۸۳ و در سن ۴۹ سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت و به وصیت خود ایشان در قبرستانی که مادرش در انجا دفن شده در شهر سوق
به خاک سپرده شد
(سالشمار به قلم انا پناهی بود ه که متاسفانه به دلیل نامعلومی ناشر به نام یغما گلروی سال شمار را چاپ کرد که با اعتراض خانواده ایشان در چاپ های دوم و سوم اسم حذف شده) حسین پناهی در ۶ شهریور ۱۳۳۵ (برابر با ۲۸ اوت ۱۹۵۶) در روستای دژکوه در استان کهگیلویه و بویراحمد چشم به جهان گشود. پدرش علیپناه و مادرش ماهکنیز نام داشت
بازی در سریال دزدان مادر بزرگ
در سال ۱۳۹۰ انتشار دو سی دی دیگرازدکلمه هایش با نام راه با رفیق
ویک دفتر شعر و یک نمایشنامه تاتر به نام چیزی شبیه زندگی ۲ دارد که هنوز چاپ نرسیده اند
من و نازی
ستاره ها
چیزی شبیه زندگی
بی بی یون
سلام خدا حافظ
سالهاست که مرده ام
افلاطون کنار بخاری
نامه هایی به انا
من و نازی
دو مرغابی در مه
کابوسهای روسی
به وقت گرینویچ
نمیدانم ها
علاوه بر اینها سه اثر با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شدهاست: «سلام خداحافظ» و «ستارها». و راه با رفیق
دو مرغابی در مه
چیزی شبیه زندگی
وقتی ما آمدیم
اتفاق ، اتفاق افتاده بود !
حال
هرکس
به سلیقه خود چیزی می گوید
و در تاریکی گم میشود .( ازکتاب نمی دانم ها)
---------------
ما بدهکاریم
به کسانی که صمیمانه ز ما پرسیدند :
« معذرت می خواهم ، چندم مرداد است ؟ »
و نگفتیم
چون که مرداد
گور ِ عشق ِ گُـل ِ خونرنگ ِ دل ما بوده است !
--------------------------
عشق را چگونه می شود نوشت ؟
در گذر ِ این لحظات ِ پـُـر شتاب ِ شبانه
که به غفلت آن سوال ِ بی جواب گذشت ،
دیگر حتی فرصت ِ دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم
و به آوازی گوش می دادم ،
که در آن دلی می خواند :
من تو را ،
او را ،
کسی را دوست می دارم !
------------------------
برای بیان ِ عشق
به نظر شما کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد !
برای نسل ِ ببرهایش که منقرض گشته اند !
برای خمره های عسلش که در رَف ها شکسته اند !
برای اسب هایش که آخته مـُرده اند !
برای کوه هایش که اکنون محو گشته
و به جایشان پای کرت های توت فرنگی ،
کود ِ شیمیایی می پاشند !
اکنون که در لوله های توپ های پـُر طمطراق ِ جنگی تاریخ ،
موش های بور ِ صحرایی جفت گیری می کنند !
به تو بگویم !
همیشه تصورم از تاریخ ،
گردباد ِ هول ناکی بود ،
معطر به بوی متعفن ِ پلنگ های مرده ،
سرداران و شمشیرهاشان برای ابد تفکیک ناپذیر گشته اند !
صداها !
صداها !
صداها گوش خراشند !
گوش کن !
----------------------------------------------------------------------
نیم ساعت پیش ،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،
آواز که خواند تازه فهمیدم ،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !
----------------------------------------------
می توانم ،
سه ساعت تمام درباره ی صبر ِ لاک پشت ها ،
نازک دلی فیل ها ،
نجابت پنگوئن ها ،
اجبار گرگها ،
غریزه ی جنسی ملخها
و حتا کروکی های جنگی و نرم ِ زنبور های ملکه صحبت کنم ،
بدون اینکه هیچ کدام از دستهایم را
روی تریبون بکوبم
و با نگاه از شنونده هایم بخواهم ،
که هیجان خود را داد بزنند !
--------------------------------------------------
و اما تو !
ای مادر !
ای مادر
هوا ، همان چیزی است که به دور سرت می چرخد
و هنگامی که تو می خندی ،
صاف تر می شود !
» اخبار مرتبط:
» اشتراک گزاری خبر